Nov 19, 2004

*
پيش از آنكه پرده فرو افتد

پيش از پژمردن آخرين گل

بر آنم كه زندگي كنم

عشق بورزم

بر آنم كه باشم ، در اين جهان ظلماني

در اين روزگار سرشار از فجايع

در اين دنياي پر از كينه

نزدٍ كساني كه نيازمند منند

كساني كه ستايش برانگيزند


تا دريابم ، شگفتي كنم

بازشناسم كه هستم ؟

كه مي توانم باشم ؟

كه مي خواهم باشم ؟

تا روزها بي ثمر نمانَد

ساعت ها جان يابد

و لحظه ها گرانبار شود

هنگامي كه مي خندم

هنگامي كه مي گريم

هنگامي كه لب فرو مي بندم

*


در سفرم به سوي تو و به سوي خودم

كه راهي ست ناشناخته

پرخار ، ناهموار

راهي كه باري در آن گام مي گذارم

و بی آنكه ديده باشم شكوفايي گل ها را

و شنيده باشم خروش رودها را

و به شگفت درآيم از زيباييِ حيات

سر ِ بازگشت از آن ندارم.

*


تنها پس از آن مرگ مي تواند فراز آيد

تنها پس از آن مي توانم به راه افتم

و مي توانم بگويم كه زندگي كرده ام ..


مارگوت بيگل

No comments:

Free counter and web stats