گيجي فلسفی!
همانطور كه كنار در ايستاده بوديم تا باز بشود به او گفتم: به همه ي شما حق مي دهم.اما هيچ كدامتان جاي من نيستيد.نمي دانيد من چه حالي دارم.حق مي دهم كه به من بخنديد و حتي بگوييد ديوانه ام. اما من مي خواهم تا آخرين لحظه تلاش كنم. باور كن حكايت من حكايت غريقي ست كه براي نجات دادن خود دست به هر چيزي مي اندازد. از آخرين فرصتش هم استفاده مي كند. اگر نشد خوب لااقل تلاشم را ….. كه پريد وسط حرفم و گفت: نخير حكايت تو حكايت آدمي ست كه يك قايق كوچك دارد اما به آن راضي نيست. مي خواهد برسد به آن كشتي كه دو كيلومتر آنطرف تر لنگر انداخته. حالا براي رسيدن به آن كشتي چه پدری ازش درمی آيد بماند. جان مي كند تا خودش را برساند. تازه اين وسط شايد هم غرق شود!
با خنده و كمي هم ترس از اينكه مبادا اين دفعه فريادش بلند شود گفتم: شايد هم برسد! .. چشم غره اي رفت و گفت: تو به نداشته هايت فكر مي كني نه به داشته هايت. تو آدم نمي شوي..
نه حالا خدا وكيلي .. می شود به اين سوال من جواب بدهيد؟ بله با شما هستم.با شما خوانندگان خاموش .. آيا من بايد به قايق كوچكم راضي باشم يا براي رسيدن به كشتي دو کيلومتر آنطرف تر ريسك كنم ؟؟؟!!
22 comments:
سلام .. جوابت را .. چه بگویم . یعنی نمی دانم .. اما .. خودت چطوری ؟! .. هنوز برام دعا می کنی ؟
ريسک کن آهو خانم جون. بکن و برو جلو...
هاله جان مسئله يک مورد کاری ست که کم و بيش از آن با خبری.می توانم به شرايط فعليم بسنده کنم و از آنچه دارم راضی باشم و دردسر برای خودم درست نکنم. می توانم ريسک کنم و برای بدست آوردن شرايط کاری بهتر وارد ميدان مبارزه شوم.نمی دانم.واقعا نمی دانم چه کنم.انقدر فکر کرده ام که ديگر مغزم کار نمی کند.دورنمای هر دو هم کم و بيش يکسان است.البته اگر خوش بين باشم نه.در آنصورت بايد بگويم که دورنمای ريسک کردن روشن تر است. حالا بکنم يا نکنم؟
من بودم ريسک می کردم
به رسيدن به قايق کوچولو بايد ريسک کرد:))
سلام.
نميدونم که بايد ريسک بکنی يا نکنی برای اينکه بايد به بهايی که در صورت شکست بايد بپردازی فکر بکنی.اگه خيلی سنگين باشه يا ديگران رو درگير شکستت بکنه شايد بايد بيشتر بهش فکر کنی.اما ميخوام اينو بگم که خسته شديم از بس که به داشته هامون فکرکرديم و شکر کرديم. به نظر من همونقدر که بايد به زير پامون نگاه کنيم و شکر کنيم که خوبه مثل اون پايينيا بدبخت نيستيم بايد به بالا هم نگاه کنيم و ببينيم اون بالا زنهايی مثل ما هستن که تونستن از زندگی بيشترين بهره رو ببرن. ما هم استحقاق بالا بودن و بالارفتن رو داريم.رضايت داشتن با سکون و رکود تفاوت داره.به پيش...
زندگی به خودی خود یعنی تکاپو و تلاش برای بهتر زیستن است. من هم بودم خطر می کردم و آگاهانه کشتی را برمی گزیدم. انسان اگر درجا بایستاد مثل مرداب می گندد و می پوسد.
من تازگيا خيلی محافظه کار شدم..دلم آرامش ميخواد و ديگه اهل ريسک نيستم.
اما اگه دلشو داری ريسک کن.. اما اگه توانشو نداری ولش کن به هر آنچه داری خوش باش خانوم.
شايد گاهی ريسک توی زندگی لازم باشه! ولی مراقب باش.
زندگی یعنی حرکت رو به جلو . این با راضی ماندن به یک قایق کوچک توافق ندارد . اگر چشم انداز ریسک روشن است ، خوب است بروی . ولی هزینه هم داشت ، می دهی .. مگر نه ؟
چقدر خوشحالم کردين با نظراتون. ممنونم.می دونين چيه؟ وقتی بيشتر به قضيه دقيق می شم می بينم شرايط طوري ست كه من در هر دو صورت بايد ريسک کنم.بله.حتی اگه بخوام اون قايق رو داشته باشم باز هم بايد ريسک کنم و تصميم بگيرم که بخوامش.بايد ريسك كنم و تكليف خودم رو با خودم يكسره كنم. راستش امروز به نتايجي رسيدم.و اون اين كه براي ريسك كردن هم نبايد بي گدار به آب زد.در واقع اگر بتونم توي اين دودلي تصميم درست رو بگيرم ريسك بزرگی كرده ام..بله تصميم خواهم گرفت.ريسك خواهم كرد.
اين ريسک کردن، به تو انرژی ميده!...حس بودن و اميد داشتن...پس ريسک کن!...داستان اون مرد رو شنيدی که عاشق ماه شده بود؟...هر شب ميرفت بالای بلندترين صخره ساحل و به ماه خيره ميشد...ميخواست پرواز کنه و به ماه برسه...اما نميتونست...تا اينکه يه شب رفت بالای صخره و ايمان داشت که اگه بپره، ميتونه پرواز کنه و پريد!...در آخرين لحظه ترديد به دلش افتاد و سقوط کرد!...ميگن اگه ترديد نکرده بود، پرواز ميکرد و به عشقش ميرسيد...راستی...فعلا...
قشنگ می نويسی و قابل لمس آهو خانم...
هميشه سلام..
قصه ی رسيدن به کمال و پريدن به اوج با حکايت بلند پروازی های بی جا فرق داره//
و نا آگاهی از تفاوت این دو مسئله سالهاست که خيلی ها رو دچار حادثه های غير قابل جبران کرده..// من که نفهميدم در پشت اين مثال ها کدوم قصه ی واقعی وجود دارد..// اما برای پی بردن به اين حقيقت که کاری رو که می خوايم بکنيم اسمش پريدن به اوج يا بيهوده عمر رو تلف کردن.. //
بايد يه سری مسائلُ برسی کنيم..//
اينکه ما قراره به کجا برسيم؟؟؟ اينکه اگه نرسيم چه اتفاقی امکان داره بيفته؟؟؟يا ارزش اينو داره که از آسمون خراش لحظه های حاضر به آسمون لحظه های در راه بپريم...//البته تو جواب دادن به اين سوالها نبايد خودمونو گول بزنيم و شعورمونُ دست کم بگیریم و خودمونُ فريب بديم.. /// با آرزوی خوشبختی برای تو عزيز در ترديد// تو رو به خدا می سپاريم//... ارادتمند تو مهربون در ترديد: از طرف شايا
سلامی دوباره /// هدیه ای از شایای عزیز به تو خوب مهربون///
((پرواز))
من پشتِ ميلهى قفس، مثه پرندهاى اسير///
مىخوام كه پرواز بكنم، اين فرصتُ ازم نگير///
بذار دوباره پَر بدم، پرستوهاى خنده رو////
مىخوام كه تجربه كنم، احساسِ يك پرنده رو///
پَر بِكشم به آسمون، با باورِ پرندگى////
تا منو انكار نكنى، هر چى حقيقتِ بگى///
حقيقتى كه گم شده، در امتدادِ بالِ من////
حقيقتى كه مثه عشق، هميشه هست دنبالِ من///
يه روز با انكارِ قفس، به آسمون پَرمىكشم///
مىرم به اوج مىرسم، تا از حصار رها بشم///
پَرمىكشم به آسمون، با باورِ پرندگى///
تا بعد از اين تو قصهها، هر چى حقيقتِ بگى///
((شایا تجلی))
ها ... ! مي گن فقط ديكته ي ننوشته است كه غلط نداره ... مي گن كه: نابرده رنج، گنج، پنج، شش، هفت ... همينجوري بشمار تا بي نهايت جرات جسارت تا به زندگي ...
من باشم ريسك ميكنم. زندگي به بودنش ميارزه و به ريسك كردن :)
بايد ديد اين ريسک چند درصد احتمال برد داره بعدش تصميم گرفت.
گاهی فکر می کنم ريسک هم مثل مقصد نسبی است يعنی اينکه يه روزی برا ما قايق همون کشتی بوده و يه چوب کوچک جلو پامون هم همون کشتی ! مهم اون لنگری که به شما آرامش ميده و مهمتر اون هيبت بزرگ که به شما امکان ريسک می ده ! اما قشنگی يا شايد هم زشتی اش اينه که هميشه يه بعيد بايد باشه که ما به نزديک بسنده نکنيم ! راز رفتن همينه مثل باقی چيزها مثل شما که همه رو خودتون می دونيد اما ما رو هم بازی می دهيد و در اين بازی همه لذت دوستانه ای از سوال و جوابی فلسفی می برند ! بازی اگر نه برنده داشته باشد نه بازنده زيباست ! مثل همين داستان ! و اين هنر بازيساز است که بتواند پديده های بيشتری را در بازی به چرخش در بياورد و البته بازيگران بيشتر !
برای رسيدن به کشتی نبايد قايقی که سوارشيم رو غرق کنيم. به نظر من ريسک فقط وقت معنی خاصی نداره چون می شه قبل از انجام هر عملی ارزش اونو اندازه گيری کرد. مثالش اينجوری ميشه: تصميم نگرفتن يعنی حفظ وضعيت فعلی پس در حال حاضر يا می خوای وضعيت فعليت رو حفظ کنی يا می خوای بری سراغ يه برنامه ديگه مسلما تا حالا احتمال موفقيتت توی برنات رو حساب کردی. تنها کاری که بايد بکنی اينه که احتمال رو در ارزش انتظاری ضرب کنی. همين کار رو هم برای وضعيت فعلی بکنی (البته ارزش انتظاری رو بايد درست حساب کنی) هر کدون بيشتر شد بری سراغش!
راستش فکر نمی کردم در يک روز اين همه به سراغم بياييد و نظرتان را برايم بنويسيد. حس خوبی دارم. مرسی از توجهتان.
:*
Post a Comment