*سازدهنی
از پله هاي رستوران پنتري كه بالا مي آمديم چشممان خورد به پوستر فيم «ساز دهني» ..
فيلم قصه ي پسرك فقيری ست كه شيفته ي سازدهني دوستش مي شود. اما از بد زمانه نه دوستش آدم دست و دلبازي ست و نه پسرك توان مالي خريدن يك سازدهني ديگر دارد. او دوست دارد صاحب ساز دهني شود. يا حداقل لمسش كند و در آن بدمد. اما براي هر كدام از اينها بايد تاوان بسيار سنگيني بپردازد. مبارزه آغازمي شود.
علاقه به ساز دهني آنچنان قدرتي به او مي دهد كه حاضر است هر سختي را به جان بخرد بلكه لحظه ای داشته باشدش. اما براي دميدن در آن و براي لمس كردنش و براي شنيدن صدايش تحقير مي شود. رفته رفته پسر بچه تمام شخصيت و غرورش را زير پا گذاشته تا لحظه ای با ساز دهني باشد. آنهم فقط لحظه اي.اين ديگر به مبارزه نمی ماند. چون پسرک هميشه بازنده است. حتی وقتی ازپشت ميله های پنجره با خنده های وحشيانه ی پسرک صاحب سازدهنی که ان را محکم در دستش گرفته لحظه ای در آن می دمد. نقطه اوج فيلم پسرك طغيان مي كند. ساز دهني را مي قاپد و مي دود. خود را به دريا مي رساند. به رهايي. به آزادي . و ساز دهني را با تمام عشقي كه به آن دارد مي اندازد ته دريا. آزاد مي شود. اين دلبستگي كه برايش غير از خفت و عذاب چيزي به ارمغان نياورده ته دريا گم مي شود و پسرك رها مي شود. رهايي در رها کردن حس هايی که مثل زالو می چسبند و خون آدم را می مکند. خفت و زجري كه پسرک متحمل شده آنچنان روحش را خراش و همزمان تعالي مي دهد كه نداشتن سازدهني را به داشتنش ترجيح مي دهد. و اين ترجيح دادنِ نداشتن به داشتن ِ با خفت؛ تمام درسي ست كه زندگي به او مي دهد.
گاهي اوقات لازم است كه سازدهني ها را بقاپيم و نفس زنان بدويم و بيندازيمشان قعر درياها ..
*تقديم به تو که قصه ی سازدهنی را برايم زنده کردی.
15 comments:
sokut sar shar as sokhananeh nagofteh ast
.. اما اگه دست به ني لبک نرسيد چی ؟ ..
اونهم جسارت ميخواد . سراغ داری ؟!
پنتري كه توي خيابون قائم مقامه ؟ واي كه چقدر ازش خاطره دارم.يادش به خير.
ای بابا! « نادری » رو نديدی؟!
۱ - جهان گر جمله از من رفت گو رو ..... زمشتي خاك ريزم طرحش از نو ۲ - از حادثه اي تور ا خبر خواهم كرد .... وان را به دو حرف مختصر خواهم كرد . با عشق تو درخاك نهان خواهم شد ..... با مهر تو سر زخاك برخواهم كرد .
آره بايد...
اما من اغلب دوستتر میدارم که بنشينم و تماشا کنم ساز را در دستان کسی که ساز زدن میداند، میداند چطور میشود همدم سازی شد و خوشترين نواها را از دل آن بيرون کشيد ... جای ساز دهنی روی لبهای پسرکی تنهاست که دلش گرفته و میداند چطور با سازش دم به دم بگذارد ... نه در قعر درياها ... هر چيز جايی دارد و قعر درياها تنها جای پريان کوچکی است که دلشان را در يک نیلبک چوبين آرامآرام مینوازند ... نه جای ساز دهنی پسرکی که بايد بر آستانهی دريا بايستد و با نوايش پريان را مسحور کند ...
و اينکه اگر ساز دهنی نداشته باشی، اگر دستت به هيچ سازی نرسد، حنجره که هست ... کسی میگفت تنها ساز ما همين حلقومهای دريده است که خوشترين نواها را به آواز از آن بيرون میکشيم ... همين!
هميشه ميام و هميشه می خونم و لذت می برم.
سلام آهو جان خوبي ؟ انشالله که خوب و خوش و سلامت باشي .. و هيچ مشکلي هم نداشته باشي ... نوشته هاي جالبي مينويسي .. انشالله موفق باشي .. يه سري هم به من بزن
آرزومند آرزوهايت نوبد ( پسر جنوب ) منتظرم بيا ..!!
عميق بود و واقعی.اما سئوال من اينه که دنيا چقدر بخيله که بخاطر يه ساز دهنی کوچيک بايد اينقدر تحقير بشيم.تازه آخرش نميدونم غرور پرت کردن ساز برامون باقی ميمونه يا اينکه آخرش ساز ميزنيم و میفهميم که اينهمه تحقير بخاطر چيزی که ارزشی نداشت...
سلام از پاریس!!!
چه خوب که نسل ما چيزهايی مثل اين فيلم يا کتابهايی دارد که يادشان بيفتد و ... حيف از امير نادری که رفت و هدر رفت. راستی خانم مثل کودکان شيطان میايی و پيشنهاد می دهی و در میروی!/ ما رو هوايی کردی...حاليته
سلام .. آهو جان ، تنها لينک صفحه ات ماهاست که بروز نمی شه .. چرا ؟
Post a Comment