توهم صورتی
می روم سفر.
خوک کوچک صورتی را هم با خود می برم تا وقت دلتنگی با انگشتان کودک درونم شکمش را بفشارم تا جیغی بزند. آنوقت کودکيِ من از روزنه ی چشمان خندان عروسک به من بنگرد و حسی غریب از یادآوری کودکی دخترک به سراغم بیاید.و حسی غریب تر از تصور لحظه ای که شکم خوک را می فشارم تا جیغی بزند تا شاید کودکی دیگر بخندد ..
دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد. می دانم.
------------------------------------------------------
No comments:
Post a Comment