عکسها و فیلمها و صداها در واقع کار زیادی نمی کنند .. باید خودت زیر آن طاق بلند بایستی و بالا را نگاه کنی طوری که سرت گیج بخورد از عظمت سقفی که بالای سرت است و از طرح پر ِ طاووسی که از تابش نور به کاشی های بلند طاق در چشمانت منعکس می شود. باید برودت هوای نیمه تاریک محرابها را زیر پوستت حس کنی و پشت سنگ مرمر یک تکه ی ضریح مانند بایستی و دستانت را به حرکت در آوری و سایه اش را این طرف سنگ با چشمان خودت ببینی. باید رنگ آبی کاشی ها به اوج آسمانها بکشاندت. باید انعکاس امواج صوت که هفت بار در فضای دهلیز می پیچند و مو بر اندامت راست می کنند اشکت را دربیاورد که تو هیچی در برابر عظمت این دیوارها و گنبدها و محرابها و طاقها و چهلستونها. باید روی سی و سه پل بایستی و زاینده رود آرام و سنگین زیر پاهایت بخرامد. باید خودت را گم کنی لابلای پستوهای بازارچه های میدان نقش جهان. باید بروی توی سقاخانه ی کوچه ی پشتی میدان تا معنی راز و نیاز و توکل را بفهمی. باید از تالار موسیقی عالی قاپو به ترنم صدایی گوش کنی که زمانی از پشت دیوارها و درها و شیشه ها با دستانی ظریف از سازی ظريف برمی خاسته و گوش هایی را می نواخته و اندامهایی را به رقص وامی داشته. باید در راه پله های مارپیچ عمارت هشت بهشت باشی تا خنکای نسیم دهلیز از میان پله های خاک خورده ی بلندش صورتت را بنوازد. باید سکوت سنگین طاقهای بلند مسجد عتیق پشتت را بلرزاند و دست بکشی روی ستون های هزارساله که آرام بر جایشان ايستاده اند تا ترس و احترام همزمان تو را بر انگیزند. باید به سرنوشت این آجرها و ساروج ها و کتیبه ها گوش دل بسپاری ..
سالهاست این بناها چشم ها را خیره کرده و قلبها را لرزانده.
اما تو در برابر این شاهکارهای خاموش زانو می زنی تا بتوانی امضای فروتنانه ی خالقشان را آنهم روی پایین ترین سنگ جلوی محراب بخوانی: "حسن معمار. محتاج رحمت خدا "
اصفهان- فروردین 84
No comments:
Post a Comment