ارديبهشت نازنين من
امروز يادآور يك اتفاق شيرين و مهم در زندگي من بود. اتفاقي كه مرا به اين باور رساند كه هنوز هم مي توان اميدوار بود و قدر زندگي را دانست. در تمام اين روزها و شبها از اين تلاش غافل نبوده ام كه از تجربه هاي تلخ گذشته درس بگيرم و آنها را در زمان حال بكار برم. نمي دانم چقدر موفق بوده ام. اما به خوبي مي توانم تغييراتي را كه در درونم ايجاد شده ببينم و حس كنم. و اين بلوغ همواره همراه با غمي شيرين است كه بخوبي دركش مي كنم. اين كه زندگي كنوني من چقدر با وجود ديگري عجين شده و ما هر روز از جزيره هاي كوچك خود به هم سلام مي كنيم اتفاق ساده اي نيست. دلبسته بودن به ديگري بي آن كه خسته ات كند اتفاق ساده اي نيست. حرف زدن به جاي دعوا كردن. نگاه كردن به جاي حرف زدن. فرصت دادن به جاي عاصي كردن. دوست داشتن به جاي انتظار داشتن. پذيرفتن به جاي ايراد گرفتن. بخشيدن به جای انتقام گرفتن. توجه كردن به جای ناديده گرفتن. ديدن، شنيدن، و بودن .. اينها همه من را با خود مثل موجي مي برند و من از اين سفر خرسندم.
تك رز سفيد توي گلدان سر خم كرده و آنقدر دوستش دارم انگار كه هديه گرفتمش. ولي من آن را به زندگي هديه دادم. و هيچ تفاوتي ميان دادن و گرفتن نيست وقتي محبت و اطمينانٍ درون پاسبانت باشند.
مي داني؟ وقتي تو را رساندم تمام راه برگشت را گريه كردم. و خوب مي دانم دليلش چيست. زايش با درد همراه است. ولي سبك و فارغت مي كند. و من هم گريه كردم چون داشتم اين پرواز زمينی را با خودم جشن مي گرفتم.