Jul 30, 2006

پاس بداریم!

تصمیممان این بود که حال و احوالی بپرسیم و اظهاراتی از این قبیل ذکر شود بلکه کمی التیام این دل پر دردمان گردد! بگذریم که حال بس تخمی پیش رویمان است و خستگی تمام این روزهای یک شکل شبیه آدم های مسخ شده کرده مارا. به هر حال این سرور( به کسر سین و واو) گرامی متعلقه به آقای رولامی وبلاگستان هم چند وقتی است از برکت زمانه قهر کرده و اسم و عکس و تفصیلات وبلاگ ما را هم برده روی هوا. روزهای پاییز را دلمان بسی می خواهد و از گرمای آزاردهنده تابستان بسی خستیده ایم و اما خدا را شکر که چهار فصلش رو به راه است و هر فصل هم غنیمتی ست و هر نفسی که برآید ممد حیات است و ... شرمنده قاطی شد. خلاصه جو گرفتتمان و نمی فهمیم که از این حملات بی بدیل اسرائیل به لبنان یا لبنان به اسرائیل یا هر دو به ایران یا هر چه که می خواهد دل تنگت بگو!


بله می گفتیم که خلاصه آخرش هم نفهمیدیم که جنگ بهتر است یا ثروت و اینکه کدام میز حیاط رستوران زیبای تابستانی فردوس به رنگ روسری ما بیشتر می آید. تازه از برکات تکنولوژی همین غنیمت که منو های رستوران مزبور همه بی مهابا مزین به یک چراغ زنبوری در سایز کوچک می بوده اند که مشکل چشمان زیبای مدعووین هنگام سفارش غذاهای رنگارنگ و آب میوه های طبیعی تابستانی به درد نیاید و گزندی آنان را حاصل نیاید. و همین چراغ های متصل به منو ما را کشته!


تازه این هم بهانه ای شد به دست ما که یادی هم کنیم از هتل لاله ی دوست داشتنی که یک عصر وسط هفته چیزی از حمام زنانه کم ندارد. و بیچاره نوازنده پیانو که موسیقی گل و بلبل و سنبل می نوازد و تمام میزهای اطراف هم پر شده اند از مردان و زنان رنگارنگ و هیاهوی زنگ های موبایل و گفتمان های تجاری و غیره که تمام این مناظر بی بدیل آدم را کمی تا قسمتی به تبسم وامیدارد.


و مگر از قدیم الایام نگفته اند چهاردیواری اختیاری. ما در چهاردیواری اختیاری مجازیمان دلمان برای نوشتن همین اراجیف بی یال و کوپال بسی تنگیده بود و حالا هم که کسی نیست در این بیابان برهوت به ما بگوید بالای چشممان ابروست می نویسیم و می نویسیم بلکه کمی التیام این دل پر دردمان گردد!


اهالی وبلاگستان هم که ما را از قدیم الایام شناخته اند و می دانند که آزارمان خدای نکرده به مورچه هم نرسیده چه برسد به همسایه های مجازی. غرض از این همه روده درازی همین بس که نبشته باشیم به یادگار تایپی در صفحه روزگار و کی به کی است و کی غصه کی را می خورد و کی برای ما نگران می شود و کی خدای ناکرده یک اپسیلون به فکر گهربارش راه می دهد که نکند نکند این زن بینوا مشاعرش را از دست داده باشد!



 


No comments:

Free counter and web stats