بندر انزلی برف می بارد. آقای "س" پای تلفن گفت.
Loveless راد استوارت پشت سر هم برایم می خواند.
5 دستگاه دیگر ترخیص شد! آن هم توی برف.
هات داگ ظهر سر دلم مانده.
ملت میرداماد تا فردا مهلت تامین وجه داده.
خانم "د" از صبح جیم شد. خانم "آ" هم یک ساعت بعدش.
پنجره کمی باز است و نسیم خنک از راهروی ساختمان به صورتم می خورد.
برای "م" از مهرانه حرف زدم و اشکش آمد پایین. اشک من هم. دیگر حرف نزدم. اشکم را پاک کردم. در خودم گریه می کنم.
دخترک کلی شناهای جورواجور یاد گرفته. از غورباقه گرفته تا فرشته!
"الف" امروز آمد دیدن مادر. من که نبودم. اینجا بودم. من و الف سالهاست همدیگر را ندیده ایم. تقریبا دو سر کره زمین هستیم. در عوض تند تند وبلاگ هم را می خوانیم!
"ر" خوب است. شاید. نمی دانیم جا افتاده یا نه. آنهم شاید. گوشی را که بر می دارد می گوید: Hello ..
خوب که نگاه کردم 3 تا چیز قهوه ای دور و برم پیدا کردم. تمرین مثبت دیدن! این یعنی چشممان را باز کنیم برای دیدن چیزهایی که بار اول دیده نمی شوند.
پروازها تا 5 فروردین پر هستند. من پرواز می کنم تا جاکارتا. در ذهنم.
2 comments:
به نظر من بهتره چيزای سبز پيدا کنی نه قهوه ای ...
گویی بعد از سالها بازگشته ام.
هنوز نوشتنی در کار نیست. میخوانم.
و هنوز برقرار بودنت خوشحالم کرد. خوشحال.
Post a Comment