Mar 2, 2007

من خیلی احمق بودم. امید داشتم مهرانه خوب شود. هنوز هم اگر کسی به سرطان مبتلا شود، امید خواهم داشت که خوب شود. نمی دانم این از حماقتم است یا از خوشبینی ام. نمی دانم حقیقتی به این تلخی چرا مجابم نمی کند. نمی دانم با چی لج می کنم.

5 comments:

وفا said...

آهو جان اکه يادت باشه من از چند سال پيش هی دارم بهت به زبون بی زبونی ميگم که بابا تو خيلی خوش بينی...

و حرف های ( ر )‌عزيز را هم مدتها پيش بهت در مورد مادرم گفتم

ثريا said...

اما من اميدوارم مهرانه ی شما هميشه در آرامش زندگی کنه.

آهو said...

ثریا جان من و همه ما که مهرانه رو دوست داريم هم مطمئنيم که اون الان در آرامش به سر می بره. آرامشی ابدی.

آهو said...

وفا جان اينطوری نگو .. حتی خود مهرانه هم تا لحظه آخر عاشق زندگی بود .. مگه می شه بی اميد ۴ سال جنگيد؟

سهيل said...

حقيقت اينه که هميشه اميد هست - هر چند کم

و ديگر اينکه خيلی چيزها هست که ما فکر ميکنيم ميدونيم - ولی واقعيت چيز ديگريست

Free counter and web stats