من خیلی احمق بودم. امید داشتم مهرانه خوب شود. هنوز هم اگر کسی به سرطان مبتلا شود، امید خواهم داشت که خوب شود. نمی دانم این از حماقتم است یا از خوشبینی ام. نمی دانم حقیقتی به این تلخی چرا مجابم نمی کند. نمی دانم با چی لج می کنم.
5 comments:
وفا
said...
آهو جان اکه يادت باشه من از چند سال پيش هی دارم بهت به زبون بی زبونی ميگم که بابا تو خيلی خوش بينی...
و حرف های ( ر )عزيز را هم مدتها پيش بهت در مورد مادرم گفتم
5 comments:
آهو جان اکه يادت باشه من از چند سال پيش هی دارم بهت به زبون بی زبونی ميگم که بابا تو خيلی خوش بينی...
و حرف های ( ر )عزيز را هم مدتها پيش بهت در مورد مادرم گفتم
اما من اميدوارم مهرانه ی شما هميشه در آرامش زندگی کنه.
ثریا جان من و همه ما که مهرانه رو دوست داريم هم مطمئنيم که اون الان در آرامش به سر می بره. آرامشی ابدی.
وفا جان اينطوری نگو .. حتی خود مهرانه هم تا لحظه آخر عاشق زندگی بود .. مگه می شه بی اميد ۴ سال جنگيد؟
حقيقت اينه که هميشه اميد هست - هر چند کم
و ديگر اينکه خيلی چيزها هست که ما فکر ميکنيم ميدونيم - ولی واقعيت چيز ديگريست
Post a Comment