برف.برف.برف.. من صدايی می شنوم و در عمق وجودم پنهانش می کنم تا مثل آذوقه ای ذره ذره سر کنم با آن در باقيِ روزهای برفی و تنهايی ام. صدايی هست. صدايی همين نزديکی ها. لابلای اين کتابها. لابلای بشقابهای شسته نشده و شکلات های گاز زده. پشت تاريکی شب و نفس گرمی که مهره های گردنم را نوازش می دهد وقتی غلت می زنم. صدايی هست در عمق اين سکوت خواب آلود. صدايی را می شنوم لابلای اين حروف فرانسه روی جلد کتابهای قديمی که کاغذهايشان زرد شده. ميان صندلی های آهنی برف گرفته توی حياط و نارنجهای آويزان از درخت با کلاهک های برفی شان و روی بند رخت خالی از لباس. من می شنوم. صدايی را که سالها مرا گم کرده بود و من آن را. اما حالا هست. در گوشهايم می پيچد و در قلبم طنين می اندازد و تنم را گرم می کند. صدايی هست در بطن اين سکوت. صدايی که مرا می خواند
.
امروز توی این برف، بعد از نزدیک به سه سال، یاد آن کتاب فرانسه قدیمی افتادم با آن ورق های زرد که همیشه دوست داشتم روزی بخوانمش. اما فکر که می کنم می بینم دیگر کسی نیست که کتاب را با هم بخوانیم. و خیلی حس عجیبی ست که سالها به لحظه ای توی ذهنم فکر کرده باشم که امروز در دنیای واقعی دیگر نمی توانم تجربه اش کنم چون آن انسان خاص حالا زیر برف سپید زمستانی به آرامش ابدی فرو رفته و من مانده ام با این تصویر گوشه ی ذهنم که شاید دیگر هیچ وقت هم نتوانم از این گوشه بیرونش بکشم. حالا دیگر این تصویر به خوابی می ماند که انگار هیچوقت ندیده ام
3 comments:
Bia ahoo jan in ketabo ba ham bekhanim
man ke moshtagham bedanam in ketab chist
Vafa
درود - بعضی موقع نوشته هاتون رو درک نمی کنم ! اون کسی که زیر برف خوابیده کی بوده ؟ همسرتون که حتما نیست ؟ نمی دونم این مرگ چیه ؟ بعضی موقع واقعا ازش می ترسم اما همیشه سعی می کنم قبولش داشته باشم تا تحملش برام راحت تر باشه !!
نوشته هاتون خیلی ریزه و خوندش هم کمی سخته اگر ممکنه بولدش کنین یا درشت ترش کنین که راحت تر خونده بشه
زنده باشید
رامین جان فکر کنم اشکال از کامپیوتر شماست چون نوشته های من فونت بزرگ و کاملا خوانا دارن! یک چیز دیگر.. من روز نگاری نمی کنم. یا حداقل نمی کردم. من همیشه حسم را از اتفاقی که افتاده اینجا نوشته ام و با رجوع به پست های مختلف آن اتفاق خاص رو به یاد می آورم. شرمنده اگه گاهی برای همه خیلی شفاف نیست.
Post a Comment