به توصيه فروغ كتاب خيلي خوب "و نيچه گريه كرد" را تمام كرده بودم كه امروز فيلم "كنعان" را هم در سينما ديدم. ميناي كنعان نسخه اي از دكتر بروير كتاب است آنجا كه مي گويد بايد برود و تنهايي خودش را بيايد تا وقتي پير شد با خودش بگويد اقلن كاري كه مي خواستم در زندگيم كردم. مينا و دكتر بروير از روي اجبار يا شرايط يا هر دليل ديگر به زندگي خود برگشتند. اما اين تفكر تمام اين شب دلگير پاييزي دست از سر من بر نمي دارد كه تا كجاي دنيا زن و مرد اسير مهر و جور همند. و دوست واقعي كدام است حتي اگر همسر آدم باشد. وقتي كسي را تا آخر دنيا دوست داري و نمي تواني از او بگذري و مي داني و مي بيني كه اين دوست داشتن بندي به پايت بسته كه فكر مي كني تا آخر دنيا همين راه را بايد بروي و نمي خواهي چيزي به آنكسي كه دوستش داري تحميل كني و خودت هم زير بار تعهدات خانوادگي و جامعه زورت ديگر به مقاومت نمي رسد و پيري را مي بيني كه آرام آرام دارد جا باز مي كند و برمي گردي نگاه مي اندازي و مي بيني بايد با همين كه هست بسازي .. آنوقت با خودت مي گويي اي كاش دوست واقعي باشي و بروي و ديگري را رها كني تا رها شود. و آن ديگري تو را رها كند تا رها شوي. اين انتخاب حتي اگر انتخاب تو نباشد با آن زندگي مي كني و روزها مي گذرند و مي گذرند. توي دايره مي چرخي و مي چرخي و از لذت اين با هم بودن سرخوشي اما مي بيني كه دايره دارد همينطور مي چرخد و هيچ راه سومي نيست. يك جايي بايد بپري بيرون. جسارتش را نداري. جسارتش را نداريد كه بپريد بيرون. نمي خواهيد كه بپريد شايد. اما دايره مي چرخد و مي چرخد تا آنجا كه سرگيجه مي گيريد. فيلم امروز به من حس افسردگي با تفكر فراوان داد. نكات مبهمي در فيلم بود كه بايد به آن فكر كنم. همان جنگ و تعامل بر سر قدرت. تمام طول فيلم مينا مرتضي را به خاطر عشقش بازي داد. خودش هم بازي خورده بود اما مرتضي را بازي مي داد. جمله آخر فيلم دريچه اي بود براي عمري كه مينا مي خواست بازيچه مرتضي باشد. و اين جنگ تا كي ادامه دارد. اين جنگ احساسي . اين عشق. اين رابطه ي پيچيده ي زن و مرد. و اتفاق امروز خودمان. خسته ام.خسته. گاهي نمي دانم براي چه دارم اين همه مي جنگم. وقتي پيري در راه است
1 comment:
درود - ما که حرف می زنیم و لی پاسخی نمی گیریم !! مطلب ایندفعه من هم راجع به مرگ است .... آه
Post a Comment