عید من خیلی هم بی سر و صدا و آرام در چرت و کتابخوانی نگذشت! کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" چند وقت است دستم است و بدتر اینکه معمولا روزها می گذرد و روی همان صفحه ای ست که مثلن هفته پیش بود. بیشتر روزهای تعطیلات به گرداندن دخترک گذشت. یک روز هم الاف معاینه فنی شدم. خیلی حرفها هست این روزها توی دلم. از مادر. از دخترک. از خودم. از این روزها. حیف است که ننوشتمشان. حیف است که جایی برای خودم نگهشان نداشته ام جز در سینه ام. ولی نمی دانم چرا نمی نویسم. شاید عوض شده ام. شاید بی اینکه بدانم گذشت سالها مرا تغییر داده است. شاید لزومی نمی بینم توی آینه ی اینجا خودم را بلند بلند نگاه کنم. شاید هم محافظه کار شده ام. نمی دانم اما هر چه هست اینجا نیاوردمشان. شاید هم یک دلیل خیلی ساده دارد و آن هم این است که وقت نمی کنم بنویسم! خیلی خوش بینانه امید دارم این آخری تنها دلیلش باشد. از آن خوشبینی های ابلهانه که گاهی باید خودت را پشتش قایم کنی تا روزها ساده تر بگذرند. و مدام با خودت بگویی شاید وقتی دیگر .. شاید وقتی دیگر ..
1 comment:
سال نو شما هم مبارك ، ايشالله تو هم امسال حوصله شوخ طبعى بيدا كنى ، روزى يه جوك واسه بقيه تعريف كن !
Post a Comment