Apr 11, 2009

من و لعل لب یار


از پنجره آقای ف را می بینم که مدام با یک 206 مسی قراضه می رود و می آید. با خودم می گویم باز چه کلکی سوار کرده این بار. مادر با آرایش غلیظ غلیظ غلیظ نشسته و با خوشحالی می خندد. الف هم آن طرفها می پلکد اما فقط ماتیک قرمز مالیده. مادر می گوید من در جوانیم لباس طاووسی دوطبقه می پوشیدم. دور و برم شلوغ است اما نمی فهمم کی به کی ست. دارم از پنجره اتاق هتل چند طبقه آتش بازی بیرون را نگاه می کنم که در می زنند و کلاه قرمزی وارد می شود...


بیدار که شدم ساعت 11 صبح بود. یعنی ارتباطی بین این خواب و ضعف اعصاب وجود دارد؟!


 


 


 


No comments:

Free counter and web stats