دست دخترک را می گیرم و می رویم جزیره. می رویم کمی دور باشیم از تمام های و هوی این شهر و از کار سنگین و استرس روزانه. آدم نمی داند این روزها چی بنویسد. اتفاقات اخیر آنقدر به روح و جسم ما و دیگران آسیب رسانده که فراموش می کنیم از زندگی بنویسیم. اما فراموش نکنیم که زندگی جریان دارد. مثل همیشه. با تمام خبرهای تلخی که می شنویم. داریم زندگی می کنیم. توی همین مملکت. در کنار هم. و شاید این بهترین التیام برای زندگی کردن و از زندگی نوشتن باشد.
10 comments:
یه دیالوگ توی یه فیلم از جیم کری هست که می گه: "نادونی چه نعمتیه!"
و توی شرایط این روزا واقعا ندونستن چه نعمتیه...
باز که زرت و پرت کردی! مثه اینکه نمی خوای پارازیت رو قطع کنی!
می دونی من می تونم باهات چه کار کنم جناب واسع علوی؟!
کمی به گذشته ات فکر کن من نقطه ضعف زیادی از تو دارم پس نزار
پتتو برای آهو ( همسن جا) رو آب بریزم. دیگه ور ور بسه ...
بزرگ شو. تنها چیزیه که می تونم بگم. جواب کامنت قبلتم ندادم چون دلم نمی خواد وبلاگ یه نفر دیگه رو تبدیل کنم به صحنه ی دعوا با کسی که اصلا نمی دونم کی هست. من نقطه ی تاریکی ندارم و از همه ی زندگیم راضیم و افتخار می کنم حتی به اشتباهاتی که کردم و هیچ کدوم نه تاریک بوده و نه مطرود هیچ کس و فقط انسانی بوده و از روی انسانیت. در عین حال اگه این رفتارت ارضا می کنه حس ضعفتُ توی زندگی می تونی ادامه بدی. دیگه جوابی از من نخواهی داشت. موفق باشی.
پس منتظر این باش کهکونت بزارم ئو برام عو عو کنی مادر جنده.
من تورو به یاد روزای کثفت می ندازم که با سپاه همکاری می کردی و آدم می فروختی
چیز بزرگم چشم بهت فرو می کنم کمی حوصلع کن و از رو اعداد روزارو تا 20 بشمر ....
تنها می تونم بهت بگم خدا بدادت برسه مگه بگی گوه خوردی
به به می بینم که ادای سکولار هم در میاری کوس کش ننه جنده خایه مال رژیم
مطمئنی که نویسنده این وبلاک با سابقه درخشانت کاری نداره؟؟
متاسفم به خاطر بی ادبیای این آدم بیمار توی وبلاگتون آهو خانم. نمی دونم به چی می رسه از این رفتارش ولی دلم نمی خواد به خاطر من محیط وبلاگتون کثیف بشه. من بیست و سه سالمه. برام جالبه از سابقه ی سپاه من داره می گه. نمی دونستم سپاه اینقدر اعضای جوونی داره. بهرحال از این به بعد براتون نظرامُ خصوصی می زارم. دوست ندارم به خاطر من همچین بد و بیراهایی این جا بنویسه این آقای محترم.
نمی دونم آدم باید به کجا رسیده باشه که اینطور هر چی از دهنش در میاد بگه اونم به کسی که تو زندگیش ندیده. نمی دونم منُ با کس دیگه اشتباه گرفتی که در اون صورت خوب اگه واقعا منم همچین آدمی رو می شناختم همینقدر عصبانی بودم و یا این که فقط یه آدم عقده ایی که دلت می خواد بد و بیراه بگی. ولی در هر صورت اگه دوست داری فحش و بد و بیراه بگی بیا توی وبلاگ خودم و این کارُ بکن. اگرم می خوای افشا گری (!) کنی و باید همین جا این کارُ بکنی لااقل مودبانه این کارُ بکن. از اون طرفم در نظر بگیر این چیزایی رو که می گم: من دانشجوام. 23 سالمه. و همه ی عمر از ظلم متنفر بودم. هیچ وقت مخالف نظام نبودم. اما وقتی دیدم جایی ظلمی بوده با اون کار مخالف بودم. و کاری که تو داری می کنی ام یه همچین چیزیه. بد و بیراه گفتن به کسی که نمی شناسی. اگه واقعا آدمی هستی که آسیب دیدی از نظام. من باهات همدردی می کنم و برامم مهم نیست بد و بیراهایی که گفتی چون فحش باد هواس و از عصبانیته. ولی اگه واقعا از روی چیز دیگه ای داری این طور بد و بیراه می گی امیدوارم یه روز جوابتُ بگیری. چون در اون صورت تک تک این فحشایی که دادی برام مهم می شه و از هیچ کدومشون نمی گذرم
در هر حال امیدوارم دیگه این جا این کارُ نکنی و وبلاگ یه نفر دیگه رو تبدیل به همچین فحش نامه ای نکنی. آدرس وبلاگ من اینه:
sabooyekashi.persianblog.ir
خوشحال می شم اون جا ببینمت البته مودب و بعد از این که نوشته های منُ خوندی و احتمالا متوجه شدی که اشتباه گرفتی.
می بخشید اشتباه شد.
من اعتراف میکنم به قتل، حمل اسلحه به ارتباط اجنبی، به سازش و مسامحه من اعتراف میکنم به ننگ سرسپردگی به اغتشاش و مفسده، به شرب خمر و هرزگی من اعتراف میکنم به انقلاب مخملی به کودتای موسوی علیه بیت رهبری من اعتراف میکنم که خاتمی منافق است و شیخ هم طبیعتا خرابکار و فاسق است و اعتراف میکنم به صاف بودن زمین به روز بودن شب و یسار بودن یمین من اعتراف میکنم که جاننثار رهبرم که قتل این همه جوان نبوده کار رهبرم من اعتراف میکنم که شب سفید بود و من اگر سیاه دیدمش خطای دید بود و من من اعتراف میکنم که اشتباه کردهام و عمر خویش بیجهت چنین تباه کردهام من اعتراف میکنم تعفن لباس من زکار خویش بوده من خودم خراب کردهام فقط مرا تمیز کن، مجال یک وضو بده
من یه خورده.... که چه عرض کنم اصلا سر در نمیارم
Post a Comment