Jul 15, 2010

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

فردا صبح که از خواب بیدار می شوم تجربه ی این حس که نسرین دیگر توی این دنیا نیست، چطور است؟ دوست قدیمی من دیشب ساعت ده و نیم، مرد. توی خانه. بعد از ده سال مبارزه با سرطان. من دیشب عروسی بودم. هفته قبل آخرین تماس را با مادرش داشتم. گفت شکمش باد کرده. فهمیدم آخرش است. خواستم ببینمش. راضی نشد. موکول کرد به این هفته. چند بار بعد خواستم تماس بگیرم. ترسیدم. چیزی الهام شده بود بهم. تا دیشب. دیشب عروسی بودم. امروز ظهر وقتی روی موبایلم، شماره منزل نسرین افتاد قلبم ریخت. توی موقعیتی نبود که بخواهد به من زنگ بزند. جواب دادم. و خبر را شنیدم .. باقیش همه در خواب گذشت. از گل خریدن و رفتن به آن خانه ی همیشگی و اشک و سیاه و .. حالا اینجا نشسته ام. فردا روز دیگری ست. از خواب بیدار می شوم و دیگر نسرین نیست که بخواهم حالش را بپرسم. دیگر نسرین نیست که منتظر بمانم شیمی درمانی دوره نمی دانم چند صدمش تمام شود تا با هم برویم انرژی درمانی. دیگر نسرین نیست که وقت ناامیدی یادش بیافتم و به این فکر کنم که اگر جای او بودم چه می کردم. دوست قدیمی من دیشب مرد. وقتی داشتم توی عروسی می رقصیدم.


جمعه ١٨ تیرماه ١٣٨٩

6 comments:

پسر ادم said...

گوسپندی برد این گرگ معود هر روز/ گوسپندان دگر خیره در او می نگرند

سعیده said...

متاسفم....

فاطيما said...

واي خداي ِ من .. اين متن رو تو گودر كه خوندم گريه م گرفت .. خداي من خيلي سخته .. متاسفم. خدا ايشالله صبر بده به تون.


من براي شادي روحش 50 تا صلوات مي فرستم ..

روشن said...

خیلی متاثر شدم آهو جان
نبودن یک دوست قدیمی که میدونی دیگه صدایش را هم نخواهی شنید خییییییلییی دردناک.
برای آرامشش دعا میکنم.
تو هم آرام باش چون نسرین حتما یک جایی بهتر از اینجاست.
آرام باش.  

روشن said...

ضمنا نگارش این متن هم فوق العاده بود لابد چون شدیدا از دل برامده بود.

هامون said...

دور از یارم/خون می بارم...

Free counter and web stats