Sep 8, 2010

اسم من شانس است

درست هفته بعد که یکهفته عازم سفرم، عروسی خواهر یکی از دوستان خوبم است. یعنی از آن دوستایی که دلت می خواست حتمن توی شادیش باشی. ولی من نخواهم بود. حالا مجبورم دلم را اینطوری خوش کنم که شاید به آن عروسی می رفتم و پایم پیچ می خورد و می شکست و آن موقع شب دکتر از کجا پیدا می شد و بعدش چطور می آمدم سرکار و این مدت که پایم توی گچ است چکار باید می کردم و اصلن خوب شد که به این عروسی نمی روم و الی آخر. حالا امیدوارم تمام اینها برعکسش اتفاق نیافتد. یعنی من به این عروسی نرفته باشم چون قرار است بروم مسافرت و توی این مسافرت خدانکرده پایم قرار است بشکند و حالا دکتر از کجا پیدا کنیم توی سفر و مسافرتم کوفتم میشود و چطوری برگردم و توی هواپیما چطور بنشینم و بعدش چطور بیایم سرکار؟ ببخشید تقصیر من نیست اگر هر چیز مالیخولیایی اینجا می نویسم می رود سردر بالاترین می چسبد و مردم مجبورند بخوانند. تقصیر تکنولوژی ست. والله اینجوری آدم غرغرش هم نمی آید از رودرواسی ملت.

2 comments:

hamoon said...

نه...یک دل سیر، نق...نه. شکوه که رودربایستی برنمی دارد

سعیده said...

هی دوستم مبارکه خونه ی جدید . من واقعا از خوندن نوشته های تو وسپینود لذت می برم. راستی دیدی که سپینود مارو پیجوند؟؟؟ اما فکر کرده من از مهر به بعد آزادترم و اونوقت با هم پیداش می کنیم ، خب؟؟؟ مراقب خودت باش و دخترک رو ببوس.
به امید دیدار .

Free counter and web stats