دیشب همانطور که نشسته بودم و پاهایم را گذاشته بودم روی میز و هوا گرگ و میش غروب بود و تنها بودم، گریه کردم. یک دل سیر. این گریه ادامه پیدا کرد تا حوالی ساعت 8 که تبدیل به گوله گوله های درشت اشک شد که بی مهابا پایین می ریختند. داشتم آلبوم عکسهای تابستانی خواهرم را رایت می کردم که اشتباهی فکر کردم عکسهایم پریده. این را هم بهانه کردم و بلندتر گریه کردم. دخترک مانده بود چه کند. خودم مانده بودم از های های خودم. ولی نمی خواستم نگهش دارم. اشکها ریختند و ریختند. تا وقتی که اسمس های میم آمد. بعدش بیشتر ریختند. تا وقتی که اسمس های من به میم رسید. سمفونی تا آخر شب ادامه داشت. وقت خواب سبک شدم. چشمانم را بستم و خوابیدم.
خواهم رفت.
نخواهم ترسید.
و این دفعه خواهم گفت: اووه من فکر کردم ماهان اسم یه دایناسوره که نسلش هنوز منقرض نشده.
خواهم رفت.
نخواهم ترسید.
و این دفعه خواهم گفت: اووه من فکر کردم ماهان اسم یه دایناسوره که نسلش هنوز منقرض نشده.
No comments:
Post a Comment