Jan 11, 2011

3

همونطور كه پيش بيني مي كردم شركت اول درخواست استعفامو شوخي گرفت. بعد فكر كردن كار بهتر پيدا كردم. بعد فكر كردن دارم شانتاژ مي كنم و باقي قضايا. هر بار كه ديدن جدي سر حرفم هستم و بحث هيچ كدوم اينها نيست باور نكردن. استدلالهايي مي آوردن كه خودمم اگه بعنوان يك شنونده مي شنيدم باورم مي شد كارم منطقي نيست. اما خوب هر كسي خودشو بهتر مي شناسه. يه جايي هست كه آدم مي گه ديگه بسه. شرايط كار هم بي تاثير نيست. اما اگر تصميم به رفتن نگرفته بودم باز شرايط رو به نفع خودم تغيير مي دادم. اما يه دلايلي گاهي اوقات خيلي شخصي هستن. كه اصلن نمي توني براي كسي توضيح بدي يا قانعش كني. فقط خودت قانع شدي چون تنها خودت بودي كه شرايط زندگي خودتو مي دونستي. حالا به نظر مي رسه كوتاه اومدن و فقط فرصت خواستن تا كارو به يكي ديگه تحويل بدن. منم كه از اول گفته بودم تا تحويل كامل كارم كنارشون هستم. اينه كه اين روزا به دوندگي مي گذره. جالب اينجاست كه تمام زحمتي كه كشيدم براي گشايش اعتبار اسنادي سه چهار تا پرونده خريد؛ درست موقعي به بار مي شينه كه دارم مي رم. اما من تصميممو گرفته بودم. تا بيست روز ديگه تمومه. سه سال كار كردن با اين مجموعه و ترك كردنش؛ در برابر يه چيزايي در زندگي هيچي نيست. هيچي.
براي شركت آرزوي پيشرفت و براي خودم آرزوي يك دل سير استراحت مي كنم. البته تا شروع راند بعدي.

No comments:

Free counter and web stats