Sep 15, 2004

*
جمعه بيستم شهريور.

ديشب با يك كيك كوچك از دست مادر غافلگير شدم و شمع فوت كردم. بعد هم آهنگ مبتذل گذاشتيم و با دخترك رقصيديم و يك نقاشي قشنگ هم از او هديه گرفتم و كيك خورديم و خودم را زدم به بي رگي و به فراموشي ِ گذشتن يك سال ديگر از فرصتي كه براي زندگي كردن دارم .. يك جور خلسه براي خودم ساختم. يا خودش آمد سراغم نمي دانم. امروز هم تا شب خانه ماندم. تا ظهر خوابيدم. بعد با دخترك سر و كله زديم و لوازم تحرير رنگارنگش را مثل بچه ها باز كرديم و بچگي كردم. بعد يك نهار مخصوص به مناسبت امروز خورديم. بعد از نهار هم دنبال چند مقاله گشتم كه بايد تا ديروز تحويل مي دادم و تنبلي كرده بودم. اما بعد از كمي گشتن ديدم نه نمي شود. سرم را گذاشتم و دوباره خوابيدم. انگار كه امروز دنيا از چرخيدن ايستاده باشد. حتي منتظر هم نماندم تا دوستان مجازي به من تبريك بگويند و من آمارشان را جمع كنم! كه اگر نگفتند دنيا روي سرم خراب شود و فكر كنم هيچكس مرا دوست ندارد و اينجا غمنامه بنويسم ! انگار اقتضاي سن است. سراغ هيچكس نرفتم. غير از دو سه تا از دوستان واقعي هم كسي سراغم نيامد. همه چيز خوب و معقول گذشت. معقول و بدون هيچ تملق و شلوغ بازي. فكر كنم همين هم كافي باشد. بله كافي بود. و از همه مهمتر دعوت دوستانه ي تو براي امشب كه صادقانه موكولش كرديم به يك وقتِ ديگر هم كافي بود تا بدانم به يادم هستي و آرام باشم ..

غروب هم كمي به جمع و جور كردن ريخت و پاش هاي اخير و كمي به كار و كمي به مطالعه و وبگردي گذشت. بالاخره مقاله ها را هم پيدا كردم و فرستادم. ديروز از نمايشگاه يك كتاب كوچك با نام ‹‹ مفاهيم اوليه بورس به زبان ساده ›› خريده بودم. امروز نگاهي به آن انداختم . فكر كنم كمي زمان و كلي سر و كله زدن مي خواهد تا بتوانم از چند و چون مفاهيمش كاملا سر دربياورم. كه البته اين كار را خواهم كرد. آن هم نه به تنهايي .. تجربه جالبي ست.


خلاصه اين كه امروز هم يك روز ديگر از روزهاي خدا بود. تنها تفاوتش در اين بود كه من خيلي خوابيدم ! و البته يك تفاوت ديگر هم داشت. امروز روز تولد من بود !

No comments:

Free counter and web stats