انگار گرد خاکستری پاشیده اند تمام شهر را. همه عبوس شده اند. از کنار مینی بوس که گذشتم خودم را دیدم با چشمان گریان و کتانی های صورتی که تازه هجده سالم شده و زنان پرموی زشت با چادرهای سیاه و مقنعه های چانه دار مرا چپانده اند توی صندلی اش و تمام شوقِ پوشیدنِ کفشِ تازه ام را از دماغم درآورده اند. دور باطل است این دور که هجده سال است که می گردد. دور باطل است و سرانجامش از آغازش پیداست. بیشتر جاهای دنیا مردم در این فصل با آفتاب آشتی می کنند و تنشان را بدست هوای لطیف بهار می سپارند. مبارکمان باشد که ما هم رسم و آیین اجباری هر سالِ خودمان را داریم توی جورابهای ضخیمِ سیاهمان برای سلام به بهار
No comments:
Post a Comment