Oct 11, 2007

thats enough, to have a rose from the rose garden of the world!*

خوب پیاده روی به کنار. اما امروز که داشتم از یکی از خیابان های خَفَن سرپایینی ورودی به سهروردی پایین می آمدم و به این فکر می کردم که اگر با این شیب تندی که این خیابان یا بهتر بگویم کوچه دارد، پایم را از ترمز بردارم و همینجوری بدون کنترل بیایم پایین آنوقت چند نفر را سر راه زیر گرفته و آخرش مخم به کدام دیوار خواهد خورد، چشمم افتاد به یک آقای کیف سامسونت به دست و کت و شلوار پوشیده که داشت با چه هن و هنی از این کوچه سرپایینی در جهت مخالفِ من یعنی سربالایی بالا می آمد. به قیافه اش می خورد که کارمند شرکتی از همین کوچه ی قله اِورستی باشد. یک لحظه از خودم پرسیدم که اگر به من چقدر حقوق و مزایا و پاداش و اضافه کار و حق اولاد و مسکن و خوار و بار بدهند حاضرم هر روز پای پیاده این سربالایی را بالا بیایم و به هن و هن بیفتم؟ و راستش هیچ جوابی پیدا نکردم. احتمالا این به خاطر اهمیت ندادنِ من به پول و مثلا صوفی مسلکی نیست. به خاطر بالا رفتن پول از سر و کولم هم نیست چون همین الانش هم دخلم با خرجم نمی خواند. بلکه از همه مهمتر به خاطر تنبلی ست. البته باز گفته باشم پیاده روی با کفش های کتانی و یک کیف کوله ی سبک در هوای نیمه خنک بدون استرس و کم وقتی و بی وقتی به کنار. آنجا می شود تنبلی را کنار گذاشت. اما به هیچ قیمتی حاضر نیستم هر روز اول صبحی کوهنوردی کنم تا بعدش با دانه های عرق روی پیشانی و زیر بغل و با یک پرچم فتح قله ی نامرئی بنشینم پشت میز کارم
!
* گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

1 comment:

Anonymous said...

خوشمان آمد خوشمان آمد

Free counter and web stats