# آدم ها سیری ناپذیرند. تا همین چند وقت پیش که منتظر جواب آزمایشهایم بودم با خودم فکر می کردم فقط اگر جواب خوب باشد، فقط اگر سالم باشم و ببینم باز می توانم کار کنم، هر چند سخت، هر چند خسته کننده، اما همین که باز بتوانم زندگی کنم یعنی همه چیز هست. یعنی دیگر چیزی کم ندارم وقتی ببینم سلامتی هست. خوب جوابم را گرفتم. چیزیم نبود. اضظراب سه ماهه تست ها و آزمایشات به پایان رسید و من دیدم باز می توانم کار کنم، هر چند سخت، هرچند خسته کننده، اما باز می توانم زندگی کنم یعنی همه چیز هست .. اما حالا .. نمی دانم چم شده .. اصلن چند وقت است نمی دانم چم شده .. من چیزهای دیگری هم می خواهم .. می خواستم آن روزها هم، اما ترس نمیگذاشت اعتراف کنم. حالا که ترسم ریخته باز یادم افتاده که می خواهمشان.
# گاهی اوقات آدم می بیند کاری از دستش برنمی آید. می گذارد همه چیز به همان شکلی که بوده و هست ادامه پیدا کند. هیچ کاری نمی تواند بکند. صاف می آید و می رود. می رود سرکار و اینور آنور. اتوماتیک وار زندگی می کند. می خوابد. می خورد. می خندد. بلند. گریه می کند. آرام. زندگی واقعی را می گذارد توی رویاهایش. شاید هم زندگی واقعی همین است. آنچه فکر می کرد زندگی واقعیش است و در رویاها بهش فکر می کرد، همیشه رویا بوده.
دخترک دیشب می گفت: "وقتی از خستگی پلکهام می سوزه فکرای عجیب به ذهنم می رسه". حالا من هم می گویم: "وقتی فکرای عجیب به ذهنم می رسه حتمن خسته م".
گاهی در اوج افسردگی که هیچ به چشم نمی آید اما جایی لابلای جان آدم لانه کرده باید کاری کرد.
5 comments:
dar ojeh afsordegi tanha chizi ke mano azab mideh fekr kardan be royahameh. chon ingadr tu dur dast mibanameshun ke daghunam mikoneh. afsordegi bad chizieh. faghat zaman va eshg mituneh marhami basheh. agar kari az dastet dar miad hatman anjam bedeh. khosh-halam ke haletam khubeh.
سخت ترین احساس دنیا اینه که به اطراف نگاه کنی و ببینی هیچ چیزی به نظرت واقعی نمیاد...
منم چند ماه پیش همین حسو داشتم...تنها دلیلم برای سالم بودن و زنده بودن کار کردن بود...می ترسیدم نتونم کار کنم و باری بشم بر دوش خسته دیگران که باید بارشونو بر دوش بکشم...
تنت به مهر طبيبان نيازمند مباد ...
چه کاری اما؟
Post a Comment