حوصله گودر را ندارم. حوصله وبلاگ را ندارم. حوصله هیچ چیز را ندارم. هر چند دقیقه یکبار صفحه ترجمه ام را کلیک می کنم. کار جدید. حوصله اش را ندارم. می گذارم یک مترجم خوشبخت دیگر قاپش بزند. جمعه کلی شنا کردم. اما نمی توانم هر روز این کار را بکنم. خیلی مسخره است آدم برای تصمیم هایی که می تواند برای زندگیش بگیرد، دست دست کند و بعد همه برایش بشود آرزو. خیلی مسخره است که آدم هر روزش را مثل روز قبل بگذراند و اسمش را بگذارد زندگی. خیلی بد است که آدم برای خودش وقت نداشته باشد. کلی کار هست که هنوز نتوانستم انجام بدهم. هر روز می گویم فردا. هنوز چند تا عکس از سفرم را نتوانستم اینجا بگذارم. آنتی فیلتر خوب ندارم. آنتی ویروسم اکسپایر شده. دیکشنری خوب می خواهم نصب کنم. آنلاین ها بدرد نمی خورند. نارسیس هم تمام شده نوبتش. از همه بدتر امروز یک حرف عجیب از آقای ر شنیدم. حرفی که تا چند ساعت بعدش مرا به این فکر انداخته بود که "خاک بر سرت با اینجا کار کردنت"
خلاصه سگ بسته اند اینجا. یک سگ لال.
خلاصه سگ بسته اند اینجا. یک سگ لال.
No comments:
Post a Comment