Dec 19, 2002

خاطره هاي قاطي پاطي

آخي چه خوبه امروز. آدمو ميبره تو بچگي .برف بازي .آدم برفي درست کردن .خاطره هاي مشترک همه بچه هاي ديروز..بزرگاي امروز.چه کيفي داشت رو برفاي دست نخورده شب قبل راه رفتن .
صداي خش خش کفش توي برف .دستاي يخ کرده.گلوله هاي برفي که با شدت ميخورن بهت و تو هم دنبال تلافي هستي.
اما بزرگ شدم .زمان گذشت و من اون روزا رو پشت سر گذاشتم.سالهاي بعد برف که ميومد باز برف بازي بچه هارو تماشا ميکردم.گاهي اوقات گريزي ميزديم و با بر و بچه ها تو برفا ديوونه بازي در مياورديم.ولي ديگه بچه نبوديم.ديگه بچه نبودم.
همينطور که گذشت تو يه روز برفي سرنوشتم عوض شد. اون شب يادمه.هفت سال پيش درست توي همين روز- پنجشنبه ۲۸ آذر.از پله ها که ميرفتم بالا دونه هاي برف ميومدن پايين...بعدش روزاي برفي شد قاطي اسکي کردن.يادمه هميشه يکي بهم ميگفت صبح که از جات پا ميشي اگه صداي غار غار کلاغو بشنوي يعني برف اومده!و من او ن روز و روزاي بعد چقدر به حرفش خنديدم.چقدر با هم خنديديم...
الان که برف مياد باز به سفيديش نگاه ميکنم.باز ياد برف بازي ميفتم. ياد اون شب. ولي ديگه از خاطره اسکي لذت نميبرم.تنفر تمام وجودمو پر ميکنه.از اسکي حالا حالم به هم ميخوره.فيلماي salamon آموزش اسکی رو قايم کردم که ديگه چشمم به ريخت نحسشون نيفته.
چهار روز هفته، نه ، تمام هفته، تو روزاي برفي زمستون سه سال پيش دنبالش ميگشتم.نکنه اتفاقي واسش افتاده.نکنه تو برف.گير کرده....نکنه بهمن.....تو کدوم شله مونده ؟.. .....کجا مونده؟ خونه محلي هايي که همشون ميشناختنش؟ کدومشون؟ تلفن هتل ديزين جواب نميداد. موبايلا نميگرفت.انگار همه چي نفرين شده بود. پس کو؟ گفت دو روز شاگرد داره. چي شد پس؟
يه هفته بعد فهميدم که شاگرد! يعني معشوقه اي که با ايشون توي ديزين مشغول خوش گذراني و پر کردن اوقات فراغت با ورزش مفرح اسکي هستن!
اون موقع باز من احمق باور نکردم.دلم نميخواست باور کنم.چقدر احمق بودم.ميديدم نگاهش ديگه مال من نيست.ولي باز منتظرش موندم تا اومد.با روي خوش...
خدايا چرا نميخواستم باور کنم.سخت بود آخه. باورش سخت بود.باور کردنش يعني تموم شدن همه چيز.يعني پشت پا زدن. نميشد که بدوني همه چيزو ميدوني و هيچ کار نکني ميترسيدم.از پايان ميترسيدم. اين پايان ناگزير بالاخره اومد.نميشد جلوشو گرفت.دور باطل بود.
الان که فکر ميکنم ميبينم ديگه اسکي رو دوست ندارم.اصلا هيچوقت دوست نداشتم.پس چرا ميرفتم. به خاطر اون. به خاطر عشق اون به برف. به خاطر سي سال اسکي کردنش.ولي به من چه ربطي داشت.
الان با خاطره برف بازي بچگيم بيشتر لذت ميبرم تا با ياد اسکي کردن پر مشقت توي اون چند سال کذايي. که کاش هيچوقت نميومدن.
ديگه هيچوقت اونورا پيدام نميشه..هيچوقت.

16 comments:

MOO said...

vaghean harfat be del mishine o adam o yade hamon khaterate bachegi mindaze.....ama to bachegi enghadr shologhi nabodeh....omidvaram ke hamishe delet mesle barf sefid o saf bashe......khosh bashi o khoram

كيوان said...

سلام...اولا تو هم مثل من شاغلي و تو ساعت اداري مينويسي...دوما نميدونم از ميلان كوندرا رماني خوندي يا نه...كتاب 'بار هستي'يا'زندگي جاي ديگريست'.من كه خيلي طرز فكرشو دوست دارم.درباره سبكي زندگي و جدي بودنش...
فعلا....

كيوان said...

راستي...درباره پيشنهادت در مورد اون طرف...باهات موافقم...راه خوبيه....منتظرم...ممنون...
فعلا...

... said...

زندگی با خاطرات چه تلخ و چه شيرين جز سنگينی کوله بار چيزی نخواهد بود . اينکه در اين لحظه دوست داری چگونه باشی رو باش . شايد هنوز اسکی کردن رو دوست داشته باشی . خودمونو زندونی خاطراتمون نکنيم .سبز باشی

شبهای مسکو said...

سلام! مادرم ميگه اولين بار که از ديدن برف ذوق کردم سه ساله بودم. صاحبخونمون يه حياط بزرگ داشت پر از درختای انار .اون روز صبح همه جا سفيد پوش شده بود . از اون حياط خاطره های خوبی دارم . اولين برف سنگين، اولين آشيانه گنجشک...  وقتی دفتر نقاشيم را خط خطی ميکردم، تا دلم از کثيفی و شلوغی صفحه ميگرفت برگ ميزدم. يه صفحه سفيد ديگه . سفيد سفيد.چشمام برق ميزد. برف را بخاطر شباهتش با همون صفحه دوست دارم...

بوف کور said...

غريب آشنا سلام:
امروز حرفای دلتنگيت بد جوری منو دلتنگ کرد.خيلی احساس کردم بهت نزديکم.منم دلتنگيامو نوشتم.شرمنده فکرم و زبونم نمی تونن حرف دلم رو بگن ولی ماييم و کهنه دلقی کاتش درآن توان زد.زير عنوان«به تو از ما می نويسم»قلميش کردم.چون به فکر تو و به ياد تو و برای تو نوشتمش دوس دارم بخونيش.

جواد said...

سلام. اول اجازه بده از اينکه سر زدی ازت تشکر کنم.
ميدونی آهو با خاطراتت زندگی نکن اما ازشون بيزارم نباش. يادت باشه که هم اون وقتا که برف بازی ميکردی خودت بودی هم موقعيکه ميرفتی ديزين. حتی اگه اندازه تمام لحظه های عمرت عوض شده باشی.........
حالا اگه ميخای بگی تو خفه   من حاضرم.
موفق باشي و ((......))

نوشی said...

آهو تا وقتی ذهنت درگير کسی باشه نميتونی به خودت فکر کنی... ولش کن.
راستی ايميلت رو جواب دادم، رسيده جوابش؟

arash said...

سلام  
يک جمله برات از نادر ابراهيمی ميگم که به خودم گفت:« سعی کن خاطره‌ساز باشی نه خاطره باز»

مهرداد از برو بچه هاي پاپيونز said...

ممنون كه قدم رنجه فرموديد و به بلاگ در ما سر زديد ;)
مار و كلي خوشحال كرديد ،
از اين  كارا بكنيد.

آميزه هاي من با من said...

بعضي مسائل در زندگي ناچار پيش مي آيد و هيچ چيز مسكن نيست. ولي دوست دارم بدوني كه تو تنها نيستي و غمت با همه سنگيني اش تشابهات زيادي داره.

كيوان said...

از پيغامت تو وبلاگهاي ديگه(نوشي)ميشه ديدت... سالمي!!!شب يلدا و شبهاي يلدا و ...برف پاك كنهاتو روشن كن بابا!!!...فعلا...

arad said...

ه چیز مهم یادم اومد.سر همون مسايلي كه اعصابمو خورد ميكرد.راه حلش رو پيدا كردم.

Ehsan Kianfar said...

اسکی؟
اسکی؟
اسمش برام آشناست..شنيدم قبلا

ايمان said...

آخي....

نوشی said...

آهو جان امشب بازم برات ميل ميدم... شايد ياهو ديوونه شده! شب يلدای تو هم خوش.

Free counter and web stats