Apr 25, 2004

ديوانه وار به خود می آويزم تا غرقه نگردم.

.
.
when the hunger for your touch
rises from the finger
you wishper you have loved enough
now,let me be the lover


Apr 23, 2004

هذيانهای عصر جمعه


نه... من تنها نيستم.دخترك هست.همان کسی كه وقتی خسته از كار به خانه بر می گردم در را به رويم باز می كند و با لبخندش و با آغوشش می خواهد به جنگ تمام خستگی هايم برود.همانی كه خوراكی های داخل قفسه هاي آشپزخانه از دستش در امان نيستند و خدا به داد روز های تعطيل برسد كه تلويزيون است و دخترك است و زير و رو كردن قفسه ها.من تنها نيستم.مادر هست.همان کسی كه هميشه با دقتی وسواس گونه تكه های خوب غذا را برای من جدا می كند و هنوز باورش نشده كه من نيز خود مادری سی و سه ساله ام.من تنها نيستم.پدر هست.همان کسی كه از فرط پيری ديگر نمی توانم از دغدغه های كاريم برايش حرف بزنم مبادا كه رنجورتر شود اما هست.هست كه در سكوت بازی دخترك را تماشا كند و هر از چند گاهی با قربان صدقه ای او را به خود بخواند.من تنها نيستم.دوستانم هستند.همانهايی كه گاهی صدای قهقهه هايمان به آسمان می رسد و گاهی قهر و آشتی ها به ذهنمان نقش می بندد.من تنها نيستم.تو هستي.در روياهايم.در خواب هايم.در خاطراتم.در خيابان هايی كه بی تو از آنها گذر می كنم.دررستورانهايی كه بی تو در آنها غذا می خورم.در روزهايی كه بی تو آغاز می كنم. و شبهايی كه بی تو سر بر بالين می گذارم.تو هستي.تو با لجاجتی وصف ناپذير در خاطرم هستی و من ديگر تلاش نمی كنم كه از ذهنم برانمت.می گذارم بماني.تا هر وقت كه بايد.


می بيني؟ من تنها نيستم...

Apr 22, 2004


۱-مطلب قبلی رو که اينجا نوشته بودم پاک کردم.باهاش احساس نزديکی نمی کردم.کمی بی رحمانه نوشته بودم انگار.اين بود که ترجيح دادم پاکش کنم.نمی خوام کسی براش سوء تفاهم پيش بياد...


۲-هر دم از اين باغ بری می رسد:


روزنامه ايران/پنجشنبه ۳ ارديبهشت:


۸ پسر نوجوان که در پارک طالقانی تهران در يک روز تعطيل اقدام به نواختن گيتار کرده بودند به جرم جريحه دار کردن افکار و عفت عمومی دستگير و در دادسرای ويژه نوجوانان تحت تعقيب قرار گرفتند.


ارتباط بين نواختن گيتار و جريحه دار کردن افکار عمومی مثل ارتباط غير ممکن بين ... و شقيقه س!!اونوقت مسئولان محترم نظام! می گن چرا جوونای ايران زيرآبی می رن؟ چرا جوونای ايران از مذهب فراری هستن؟چرا جوونای ايران اينجورين؟ اونجورين ؟مسئولان محترم نظام يعنی گيتار زدن هم پايه اعتياد و دزدی و قتله که اين بچه ها بايد سر از دادسرا دربيارن؟!!! لعنت....لعنت....


باز هم روزنامه ايران/همان تاريخ :جوانی صادق هدايت چگونه گذشت؟ عنوان مقاله ای با تيتر: زندگی در دالان جهنم.


مروری کوتاه و سرسری به زندگی و آثار هدايت به شکلی مغرضانه.برای مثال همونطور که هدايت هيچوقت از دست برچسب انحراف اخلاقی در امان نبوده توی اين مقاله هم جايی نوشته شده:صادق هدايت هرگز ازدواج نکرد و در همان خانه پدری مورد توجه پدر و مادر و ساير افراد خانواده بود!


خود جمله اشکالی نداره اما به علامت تعجب آخر جمله دقت کنيد...و به بار منفی و توهين آميزش...


يادمه دوستان از بی بی سی گله مند بودند؟ اين هم از مطبوعات خودمان. 


فقط اميدوارم من اشتباه کرده باشم...


 


 


 


 


 



 

Apr 21, 2004

تو 


يه


سايه بودی


هم قد


خواب


نيمروز


من


سه تا كتاب جديد خوندم:


۱-سفر به ديگر سو: كارلوس كاستاندا


۲-مثل آب براي شكلات: لورا اسكوئيول


۳-ترجمه ي ترانه هاي black sabbath : کار مشترک عبدالحسين پيروز مرتضي الويري



كتاب اول با اين كه بحث هاي جالبی داره اما به نظر من كمي از اصول زندگي ما دوره چون مربوط به دهه هفتاد ميلادي و شامل آموزش هاي عرفاني دون خوان ( جادوگر سرخپوست ) به كاستانداست که در مقايسه با شرايط زندگی امروزه کاربردی ندارن.البته اشکال موضوع در خود عرفان نيست بلکه بر سر چگونگی دريافت اون از طريق آموزشه.


بخش هايي از سخنان دون خوان به كاستاندو:




  1. تو خودت را جدي مي گيري.تو در خيال خودت وحشتناك مهمي.لااقل طبق نظري كه خودت از خودت داري اينطور است و اين بايد عوض شود.تو آنقدر مهمي كه بخودت اجازه مي دهي وقتي اوضاع خلاف ميل توست بگذاري و بروي.به نظرت طبيعي مي آيد كه از همه چيز احساس ملال كني.گمان مي كني كه اين نشانه ي يك شخصيت قويست.نه..مسخره است! تو ضعيفي.تو خود پرستي.



  2. مرگ تنها مشاور با ارزشي است كه ما داريم.هر بار فكر مي كني كه هيچ چيز رو به راه نيست به طرف مرگ رو كن و از او بپرس آيا حق با توست يا نه؟ مرگ خواهد گفت كه اشتباه مي كني و هيچ چيز مهم نيست مگر تماس او با تو و به تو خواهد گفت كه هنوز به تو دست نزده است.



  3. دست نيافتني باش.يعني آگاهانه از از خسته كردن خود و ديگران اجتناب كن.



  4. بدون كوچكترين افسوس، غم و يا نگراني ذهنت را روي اين مطلب متمركز كن كه وقت نداري.و بگذار اعمالت در نتيجه ي آن انجام شوند.بگذار هر كدام از اعمالت آخرين نبرد تو در روي زمين باشد.فقط در اين شرايط است كه اعمالت از اقتدار كامل برخوردار خواهند بود.



  5. فقط يك جنگجو ( به نظر دون خوان هر انسان با اعمال درست يك جنگجوست ) مي تواند از مسير شناخت زنده بيرون بيايد.زيرا هنر جنگجو در اين است كه بين وحشتِ انسان بودن و شكوهِ انسان بودن تعادل برقرار كند.



كتاب دوم يه رمان بسيار ساده و بسيار عجيب و احساسيه.داستاني ازعشق،احساس و جنگ كه در عين حال نمايش فروپاشي سنتها ازسوي نسلهايي اززنان مكزيكه.تمام كتاب دويست و چهل صفحه اي رو از صبح تا بعد از ظهر يه سره خوندم.



كتاب سوم هم همينطور كه از اسمش بر مياد ترجمه اي از ترانه هاي يازده آلبوم اين گروه در سالهاي 1970-1983 هستش.با اينكه توي جاهايي از كتاب به وضوح اشكالاتي در ترجمه ديده مي شه اما براي علاقمندان به سبك اين گروه كتاب بدي نيست( البته با اصلاح موارد - چون به نظر من مهمترين کار مترجم در انتقال مفاهيم به زبان فارسی اينه که در نهايت امانتداری کار کنه و در معنی متن ترجمه شده دست برده نشه)


سه تا كتاب جديد خوندم:


۱-سفر به ديگر سو: كارلوس كاستاندا


۲-مثل آب براي شكلات: لورا اسكوئيول


۳-ترجمه ي ترانه هاي black sabbath : کار مشترک عبدالحسين پيروز مرتضي الويري



كتاب اول با اين كه بحث هاي جالبی داره اما به نظر من كمي از اصول زندگي ما دوره چون مربوط به دهه هفتاد ميلادي و شامل آموزش هاي عرفاني دون خوان ( جادوگر سرخپوست ) به كاستانداست که در مقايسه با شرايط زندگی امروزه کاربردی ندارن.البته اشکال موضوع در خود عرفان نيست بلکه بر سر چگونگی دريافت اون از طريق آموزشه.


بخش هايي از سخنان دون خوان به كاستاندو:




  1. تو خودت را جدي مي گيري.تو در خيال خودت وحشتناك مهمي.لااقل طبق نظري كه خودت از خودت داري اينطور است و اين بايد عوض شود.تو آنقدر مهمي كه بخودت اجازه مي دهي وقتي اوضاع خلاف ميل توست بگذاري و بروي.به نظرت طبيعي مي آيد كه از همه چيز احساس ملال كني.گمان مي كني كه اين نشانه ي يك شخصيت قويست.نه..مسخره است! تو ضعيفي.تو خود پرستي.



  2. مرگ تنها مشاور با ارزشي است كه ما داريم.هر بار فكر مي كني كه هيچ چيز رو به راه نيست به طرف مرگ رو كن و از او بپرس آيا حق با توست يا نه؟ مرگ خواهد گفت كه اشتباه مي كني و هيچ چيز مهم نيست مگر تماس او با تو و به تو خواهد گفت كه هنوز به تو دست نزده است.



  3. دست نيافتني باش.يعني آگاهانه از از خسته كردن خود و ديگران اجتناب كن.



  4. بدون كوچكترين افسوس، غم و يا نگراني ذهنت را روي اين مطلب متمركز كن كه وقت نداري.و بگذار اعمالت در نتيجه ي آن انجام شوند.بگذار هر كدام از اعمالت آخرين نبرد تو در روي زمين باشد.فقط در اين شرايط است كه اعمالت از اقتدار كامل برخوردار خواهند بود.



  5. فقط يك جنگجو ( به نظر دون خوان هر انسان با اعمال درست يك جنگجوست ) مي تواند از مسير شناخت زنده بيرون بيايد.زيرا هنر جنگجو در اين است كه بين وحشتِ انسان بودن و شكوهِ انسان بودن تعادل برقرار كند.



كتاب دوم يه رمان بسيار ساده و بسيار عجيب و احساسيه.داستاني ازعشق،احساس و جنگ كه در عين حال نمايش فروپاشي سنتها ازسوي نسلهايي اززنان مكزيكه.تمام كتاب دويست و چهل صفحه اي رو از صبح تا بعد از ظهر يه سره خوندم.



كتاب سوم هم همينطور كه از اسمش بر مياد ترجمه اي از ترانه هاي يازده آلبوم اين گروه در سالهاي 1970-1983 هستش.با اينكه توي جاهايي از كتاب به وضوح اشكالاتي در ترجمه ديده مي شه اما براي علاقمندان به سبك اين گروه كتاب بدي نيست( البته با اصلاح موارد - چون به نظر من مهمترين کار مترجم در انتقال مفاهيم به زبان فارسی اينه که در نهايت امانتداری کار کنه و در معنی متن ترجمه شده دست برده نشه)

Apr 20, 2004


همين الان يه نفرو از حافظه ي تلفن و يه نفرو از ليست دوستاي مسنجرم پاك كردم.ديگه حوصله ي ناز كشيدن ندارم.هر كي هست قدمش روي چشم.هر كي هم كه ناز مي كنه به سلامت.از از دست دادن هم ديگه نمي ترسم.انقدر از دست دادم كه ديگه خوب مي دونم آدم با كندن دندون كرم خورده نه مي ميره نه دنيا به آخر مي رسه.دنيا پره از آدم هاي جديد و دوستي هاي جديد و تجربه هاي جديد.هيچ اصراري نيست كه بعضي روابطو با چسب دو قلو نگه دارم و مثل آدامس كشش بدم !


امضا: آهوي عصباني

Apr 19, 2004


سلام زن آبي !



روزاي اولي كه شناختمت يادته؟ من خوب يادمه. زن تنهايي سرشار از روح ناب زنانگي ، آزاد ، خالص، نكته بين و سرشار از فرديت.براي من دور از انتظار نبود.و خوندمت.زن تنها وقتي دست مي كشيد روي پاهاي لختش يا وقتي با پاي برهنه حياط رو خيس مي كرد حس مي شد.با تمام وجود حس مي شد.


چند وقت بعد وبلاگ زن تنها يه گور شد.يه گور از تنهايي هاي تو و تو ديگه تنها نبودي.زن تنها براي هميشه تموم شد.زن ، آبي شد.به رنگ آبي عشق.


باز تو مي نوشتي و من مي خوندم.بي سر و صدا.بدون هياهو و جار و جنجال.اما تو ديگه از زن آبي نمي نوشتي.براي يك « تو » مي نوشتي.براي مردي كه دوستش داري. زن آبي ديگه توي نوشته هات نبود.گم شده بود.كاريش نمي شد كرد.من فقط يه خواننده بودم.اين تو بودي كه زندگي مي كردي و به كلمات روح مي دادي.با خودم گفتم اگه عشق رنگ نوشته هاي زن آبي رو عوض كرده بذار عوض شه.مهم عشقه.وبلاگ كيلو چند؟


بگذريم كه ديگه نوشته هات با «زن» شروع نمي شدن ؟ بگذريم كه ديگه تو در كلمات نبودي..


اين روز ها باز يك زن قهرمان نوشته هاته.زني كه خودتي.. زن تنهاي آبي شايد.ولي مي دوني؟ آدم گاهي توي تنهاييه كه خود واقعي شو پيدا مي كنه .مي خوام بگم حيفه كه عشق ، وابستگي شه و نوشته هات اصالت و روح خودشونو از دست بدن.مي خوام بگم كه همه چي هميشه در خود توست.چه تنها باشي و چه نباشي.


آرزو دارم هيچوقت تنها نباشي..و بيشتر آرزو دارم در كنار مردي كه دوست داري هم ، همين زن آزاد ، خالص ، نكته بين ، سرشار از روح ناب زنانگي و سرشار از فرديتِ اين روز ها باشي.


ايام به كام.

Apr 17, 2004

روزي خواهد آمد


روزي كه من ديدگانم را به نابينايي خواهم بخشيد


تا هستي و حقيقت را ببيند


روزي كه لبخند در چهره’ بيگانه بنشيند


بدون هياهو ، بدون غوغا


روزي كه من بازوانم را به نااميدي خواهم بخشيد


تا دوستي را احساس كند


روزي كه يكديگر را در آغوش بگيريم


در يك دوستي ناباورانه


و عاقبت عشق رهايي يابد از


فقط در كلام ها بودن..


 


آندره لابرس


 


 


 

Apr 15, 2004

خواستم فقط يه چيزي نوشته باشم تا پست قبلي بگذره.بخاطر دوستايي هم كه كامنت گذاشتن پاكش نمي كنم.راستش من از مظلوم نمايي بدم مياد.از اينكه مشكلاتمو اينجا بنويسم و بهشون بال و پر بدم و ديگران هم بيان بخونن و روي حساب لطفي كه بهم دارن دلداريم بدن احساس خوبي پيدا نمي كنم. ترجيح مي دم از مشكلاتم حرف نزنم چون دارم تمام تلاشمو براي مقابله باهاشون بكار مي برم.


من مسئوليت كامل زندگي خودمو بعهده مي گيرم.


 


آهاي


با شما هستم


خطوط ريز گوشه ي چشم


كِي آمديد؟


از كجا پيدايتان شد؟


نمي خواهمتان


زود است


من هنوز زندگي نكرده ام


 

Apr 14, 2004

سر گيجه


 


من خط خطي مي كنم.


تو خط خطي مي كني.


او خط خطي مي كند.


من فكر مي كنم.


تو فكر مي كني.


او فكر مي كند.


من به تو فكر مي كنم.


تو به خط خطي هايت.


او به ..


 


 


 

Apr 12, 2004

هيچي بدتر از اين نيست كه بعد از شوت شدن از اين سر شهر به اون سر شهر واسه يه پرونده فسيل شده ، آخرشم توي اداره دولتي اون سر شهر مجبور بشي واسه اين كه كارت زودتر راه بيافته به يه كارمند رده آخر پيشنهاد پول بدي(چي مي گن بهش؟زير ميزي؟شيريني؟رشوه؟) و همينطور كه بالاي سرش واستادي كه نامه تو بنويسه و توي خيالت فكر مي كني كارت راه افتاده آقا كيفشو برداره و خداحافظي كنه و بره و تو بموني و دو تا شاخ نامرئي روي سرت و يه پرونده دوازده صفحه اي نيمه تموم توي دستت.تازه از پله ها هم كه دنبالش بدويي باز فايده نداشته باشه فقط به اين دليل كه طبق محاسبات ايشون چند دهم ثانيه دير دستتو كردي توي كيفت !


لطفا از وجدان كاري حرف نزنين كه قيافه ش داد مي زد اين كاره ست. فقط من نفهميدم اون كه اعلام آمادگي كرده بود و منم كه هي مي گفتم از خجالتتون درميام پس چرا افاقه نكرد !؟حالا من به خاطر يه اشتباه تايپي كوچولو توي نوشتن يه صفر به جاي يك توي يه شماره پلاك كوچولو مجبورم تمام مراحل هيجان انگيز قبل رو دوباره تجربه كنم.


 


تنها حسن اين ماجرا اين بود كه ياد گرفتم از اين ببعد توی همچين مواقعي كي بايد دستمو بكنم توي كيفم !


 

Apr 10, 2004


حتما تا حالا زني كه لباس مردونه پوشيده باشه ديدين.مردي كه لباس زنونه پوشيده باشه چطور؟زياد سخت نيست.من مردي هستم توي لباس زنونه.اين باعث افتخار من نيست.من از اين بابت خوشحال نيستم.مطمئن هم نيستم كه اين لباس به من مياد يا نه ؟ حتي مطمئن هم نيستم كه طاقت مرد بودن رو دارم يا نه ؟ من زن بودن رو بيشتر دوست دارم.من نمي خوام اينجوري باشه.مثلا من دوست دارم وقتي ميريم سفر توي اتوبوس كنار پنجره بشينم ! ولي بايد دختركو بنشونم كنار پنجره و خودم بادي گاردش بشم ! تازه اين يه مثال كوچيكه.خيلي جاها و خيلي مواقع مجبورم نقش پدر رو داشته باشم.هميشه هم خوش آيند نيست برام. اين اصلا به معني ميل به وابستگي يا بي مسووليتي نيست.نه.اصلا.من فقط دوست داشتم جاي خودم بودم.جاي مادر.نه جاي پدر.

Apr 8, 2004

هر روز چند بار توي ذهنم مرورت مي كنم.من از فراموش كردن و فراموش شدن بيزارم.

Apr 7, 2004

نمي دونم كدوم بنده خدايي مي خواسته پسورد وبلاگ منو پيدا كنه تا برام دسته گل بفرسته ! پرشين بلاگ هم را به را پسوردمو به آدرس ايميلم مي فرسته.حالا بماند كه ايشون با اين روش اعجاب انگيز كشف پسورد بايد برن جلو بوق بزنن اما من از همين جا به اين دوست عزيز كه احتمالا مي خواد سر به تنم نباشه اعلام مي كنم كه بابا جان من كه كاری به كار كسي ندارم سرمو انداختم پايين دارم زندگيمو مي كنم تو هم كاري نكن عصباني شم و بخوام تلافي كنم.البته هر چي فكر كردم كه چجوري تلافي كنم عقلم به جايي نرسيد.آخرشم تصميم گرفتم ليستی از انواع وبلاگها رو كه كشف كردم براتون  بنويسم.ببخشين كه ربطي نداره !


 


انواع وبلاگها:


 


وبلاگهاي خودبزرگ بين


وبلاگهاي خود كوچيك بين


وبلاگهاي ول معطل


وبلاگهاي دل بده قلوه بگير


وبلاگهاي خالي بند


وبلاگهاي بازارياب(با پيام بازرگاني به من هم سربزن)


وبلاگهاي دچار ياس فلسفي


وبلاگهاي دچار شگفتزدگي فلسفي


وبلاگهاي روشنفكرانه


وبلاگهاي مشابه روشنفكرانه(بازارمشترك تقلبي)


وبلاگهاي شاعران كشف نشده


وبلاگهاي نويسندگان كشف نشده


وبلاگهاي فيلسوفان كشف نشده


وبلاگهاي مرحوم


وبلاگهاي رو به احتضار


وبلاگهاي آفتابه لگن هفت دست شام و نهار هيچي


وبلاگهاي مجهز به سيستم امنيتي FBA و CIA (مخصوص گروه اول)


وبلاگهاي خوب


وبلاگهاي خيلي خوب


 


اينم چند تا وبلاگ خيلي خوب كه من دوستشون دارم:  


دلقك ، ليلاي ليلي ، شرقي ، دلتنگستان(بدون شماره) ، نارنج ، ورطه.


لينكم لازمه؟!


 


 

Apr 6, 2004

از وبلاگ lafemmefini


يه روز يكي به من گفت زندگي مثل دو تا ديوار موازي طولانيه و تو ميون اين دو تا دبوار محبوسي و بايد تا آخر راه رو بري.يه گوي بزرگ با سرعت زياد داره مي چرخه و به سوي تو مياد. بايد بدوي تا گوي به تو نرسه.اگه برسه زيرش له مي شي.هر چي تند تر بدوي فرصت بيشتري واسه استراحت داري.واسه اين كه بايستي نفسي تازه كني تا بتوني دوباره شروع كني به دويدن.ولي نمي توني براي هميشه بايستي.وا بدي زير گوي له مي شي.چاره اي نيست. بايد دويد.
بايد
...

Apr 4, 2004

دشنه ات را از پهلويم بيرون بكش


بگذار زنده باشم


عطر تنت را از پوستم بكن


بگذار زندگي كنم


بگذار با زني تازه آشنا شوم


كه نامت را از خاطرم پاك كند


و گيسوانت را كه بدور گردنم پيچان ...  پاره


راههاي بي تو را بروم


صندلي هاي بي تو را بنشينم


قهوه خانه هايي كه تو را بياد ندارند


آنجا كه تو در حافظه اش نيستي


بگذار ...


بياد بياورم


زندگي كنم


نزارقباني

Apr 3, 2004


وصف الحال



به سراغ من اگر مي آييد


پشت هيچستانم.



باور كنين جدي مي گم.


حتي اگه كوهن دوست داشتني گوش بدم و عطر اين غروب بهارو تا آخر ريه هام بدم تو ، بازم يادم نمی ره که پشت هيچستان من سايه ناروني هم جاري نيست ..  


 


Free counter and web stats