Jun 30, 2009

تیک



ناامید نشویم.


ناامید نشویم.


 


 


Jun 24, 2009

دیگر جا نیست .. قلبم پر از اندوه است

تهران عزیزم


چند روزی نیستم. می روم گم شوم جایی. مواظب ندا های شهرم باش.


.


.


.


 


 


 


 


عنوان: ا.بامداد

Jun 20, 2009

خوک ها و آدم ها


 


کتاب «قلعه حیوانات» در ظاهر داستانی درباره حیوانات است، اما در واقع در مورد انقلابی است که با شکست مواجه می‌شود. داستان با رؤیای عدالت اجتماعی و نوید تحقق آن شروع می‌شود. بیننده رؤیا، «میجر پیر» (خوک پیر) صاحب مدال و احترام است. موضوع سخنرانی او بیداد است؛ بیداد از سوی انسان. آقای جونز، صاحب مزرعه «مانر» فردی ستمگر است که از حیوانات مزرعه بیگاری می‌کشد، به آن‌ها غذای بخور و نمیری می‌دهد و در یک کلام به آن‌ها ظلم می‌کند.



روزی صاحب مزرعه و افرادش فراموش می‌کنند که به حیوانات غذا بدهند. حیوانات نیز که از گرسنگی بی‌طاقت شده‌اند به انبار علوفه هجوم می‌برند و هنگامی که صاحب مزرعه و افرادش برای تنبیه به سراغ آن‌ها می‌روند، با هجوم حیوانات مواجه می‌شوند و آن‌ها کنترل مزرعه را در دست می‌گیرند. خوکی به نام «ناپلئون» ریاست قلعه را قبول می‌کند، شعارها و قوانینی وضع می‌کند، اما از همان ابتدا به بی‌راهه رفته و وضع حیوانات نه‌تنها بهتر نمی‌شود، بلکه وخیم‌تر شده و مزرعه رو به نابودی می‌رود. ناپلئون از هیچ ظلمی روی‌گردان نیست؛ حیوانات را بی‌دلیل می‌کشد و حکومتی پلیسی و مبتنی بر وحشت را پایه‌گذاری می‌کند و در حالی که شعار حمایت از توده‌ها و برابری همگانی می‌دهد، خود و


اطرافیانش از امتیازات ویژه‌ای برخوردارند.
 


ناپلئون به علت قدرت‌طلبی، اسنوبال - خوکی که نقش رهبر روشن‌فکر را بازی می‌کند – را نیز از صحنه خارج می‌کند. بزرگ‌ترین پروژه‌ی توسعه مزرعه (ساخت آسیاب بادی) شکست می‌خورد و هرچه زمان می‌گذرد فاصله میان حیوانات و کسانی که قدرت را در دست دارند بیشتر شده، قحطی و گرسنگی فراگیرتر می‌شود. شعارها و قانون‌های انقلابی، تحریف و به دست فراموشی سپرده می‌شوند و در نهایت ناپلئون که روزی انسان دوپا را بزرگ‌ترین دشمن حیوانات می‌دانست، دست دوستی به سوی آنان دراز می‌کند. اصلی‌ترین شعار انقلاب مزرعه [چهارپا خوب، دوپا بد] یعنی دشمنی با انسان‌ها را زیر پا می‌گذارد و در پایان داستان، در کمال ناباوری حیوانات، ناپلئون حتی نام مزرعه را نیز به همان نام قبلی یعنی مزرعه مانر تغییر می‌دهد.
 


داستان درحالی به پایان می‌رسد که حیوانات در ذهن خود به این نتیجه می‌رسند که از وضعیت اسف‌بار خود گریزی ندارند و هر کس بر آن‌ها حکومت کند، تفاوتی ندارد، چه این حاکم دشمن قبلی، یعنی انسان باشد و چه از میان خودشان.


 


 


 منبع: سایت فیروزه


 


پ.ن: پیدا کنید پرتقال فروش را.

Jun 15, 2009

مرگ رنگ

در تمام مدت تبلیغات نامزدها از هیچ رنگی استفاده نکردم و هیچ چیزی به دستانم نبستم.


اما این روزها با دستبندی مشکی مرگ آزادی را به سوگ نشسته ام. من به این انتخابات و به دزدیده شدن رای خود معترضم و دستبند سیاهم را به نشان اعتراض در دستم نگه خواهم داشت.


سوگوارم اما ناامید نیستم.


 


سبز خواهیم شد. می دانم.


 


 


لطفن به این آدرس برین و دوباره رای بدین و اون رو با هر کسی و به هر طریقی که می تونین به اشتراک بگذارین.


 

Jun 13, 2009

درد

صبح دیدم تنه ی ضخیم درخت سبز جلوی در خانه بخاطر طوفان دیشب با تمام هیبتش شکسته و افتاده روی زمین. از در خانه که آمدم بیرون خاک مرده پاشیده بودند توی شهر. و من توی سرم انگار پوک بود.


بهت و خشم با هم به جانم نشسته. به جانمان.  


 

Jun 3, 2009

هوای کوی تو

صبح با وجود هوای فوق العاده، فرصت نشد بروم پیاده روی و کلی متاسف شدم. ف امشب می رود خواستگاری. یادم هست وقتی کوچک بود می نشست روی مبل و پاهای لاغرش را بغل می کرد و حرفهای بزرگتر از خودش می زد و پدر گوش می کرد. خیلی کوچک بود که آرزو می کرد برود هالیوود فیلم بسازد! .. خوب آرزوی کمی نبود. اما حالا که فوق لیسانس کارگردانیش را گرفته و قرار است دکترایش را پیش عمه اش در ینگه دنیا بگذراند بعید نیست اگر سر از هالیوود هم در بیاورد. اما دیشب دلم گرفته بود. فکر می کردم زندگی چقدر با سرعت دارد از کنار من می گذرد. چقدر بزرگ شده ام. چقدر روزهای خوب و بد دیده ام. گوشیم را خاموش کرده بودم و صبح پیغامت رسید. آن هم بیشتر دلگیرم کرد. باور نمی کنم آنجا باشی. آنقدر نزدیک به خدا. این برای من تغییر بزرگی است. من اینجا نشسته ام اما این برای من تغییر بزرگی است. نمی دانم قلبم طاقت تحملش را دارد یا نه. از روزی که رفته ای یک چیزی بیخ گلویم را گرفته. نمی دانم بغض خوشحالی است یا غم. نمی دانم از دوری است یا از نزدیکی. از اینکه من این روزها را دیده ام و با تو در تجربه این لحظات شریکم. لحظاتی که در زندگی من و تو نبوده تا امروز که در کنار همیم و این روزها را می بینیم. اما باز دلم گرفته. هیاهوی انتخابات دارد خفه ام می کند. آنقدر خوانده ام و فکر کرده ام که مخم دارد سوت می کشد. ده روز دیگر خواهم خواند و فکر خواهم کرد. روزهای عجیبی ست. انگار دارم همه چیز را در خواب می بینم.

Jun 1, 2009

..

خدایا به تو پناه می برم از دست آدمهای مکار، متظاهر، دورو، موذی.


آمییییییییییییییییییییییییین


 


Free counter and web stats