Dec 23, 2002

خدايا
چقدر دلتنگم
دلم لک زده واسه کوير،اون مهمونسراها،اون گنبداي فيروزه اي،درختاي باغ فين،ارگ گوگد
چقدر آرامش داره توي ارگ وقتي که شبه و تاريک
اتاقاي قديمي و خاطره زندگي آدمايي که روزي تو اون خونه ها بودن.دلم ميخواد دوباره برم اونجاها.کبوتر خونه هاي توي جاده،دشت غرقاب،موزه ها در باد.
همه و همه انگار صدام ميکنن.انگار بايد برم
اونجا ديگه من ، من نيستم
خاکم ، کوهم ، آسمونم
ديگه خودم نيستم
مال خودم نيستم
مال اون طبيعتم که ازش اومدم و دوباره برميگردم پيشش.
بار قبلي که رفتم اونجا ها انقدر آروم شدم. انقدر که نميتونم بگم.از هجوم شهر فرار کردم و رفتم توي اون آرامش.نميدونم شايد چون ميگن عنصرم خاکه اونجا آروم ميشم.
اصلا هر جا زندگي ماشيني و خسته کننده نيست خوبه. حتي شمال.مثلا ساحل انزلي.
چقدر دلم تنگ شده.

15 comments:

كيوان said...

سلام...چقدر تلخ شدي!!!اگه بايد بري...حتما برو...منم يه مدت توي معدن سنگ آهن چادرملو تو كوبر طبس كار كرده ام،كوير خيلي زيباست...ساده... باوقار... ساكت...مرموز! به يه مسافرت احتياج داري...خودتو جدي بگير...من تنهايي رو خيلي دوست دارم...يك سال تنها تو بندر كنار دريا زندگي كردم...خودمو شناختم... برگشتم...ت. اين فصل شمال خيلي قشنگه...چرا راه دور ميري...همين توچال خودمون!...احساستو جدي بگير...برو...بازم برگرد...ما منتظريم.......فعلا....

جواد said...

ما كه آخرش نفهميديم بچه كجايي؟ كاشان‌، گلپايگان، انزلي.............؟ بهرحال خيلي از نوشتنت خوشم مياد.

پر حرف! said...

يه سر به ايميلت بزن!!

Reza Rajaee said...

وقتی از کوير عمر آدم دو سه قدمی بيشتر نمونده . بهتره آدم خيال کنه که اصلا آبی وجود نداشته . اگه داری اين کوير و رد می کنی یه  سری هم به قنات ما بزن نترس آب قناتمون خشک نشده ! مرسی
به وبلاگ ما هم سر بزن!

میترا said...

سلام. به هر حال ممنونم که بهم سر زدی. جواب نظر شما رو که از دید من خیلی محترمه به زودی در وبلاگم خواهم داد.

مهرداد از برو بچه هاي پاپيونز said...

ميدوني محيط زندگي آهو تو دشت و صحراست ، شهر براي آهو قفسه ، بورو ولي به ما سر بزن ، خوش بگذره.

نوشی said...

شايد وقتشه يه سفر بری..

& احسان & said...

سلام . خوبی؟ ايشالا هر جا باشی . خوش باشی . بای بای

آزيتا said...

آهوی عزيز سلام. تو كه دلتنگی كنی كرما و حشره‌ها چی بگن؟ يه راه رفع دلتنگی اينه كه سر به صحرا بزنی، دل به دريا بدی. اميدوارم بزودی دلتنگی‌ات رفع بشه. در ضمن از اينكه به وب لاگم سرزدی ممنون.
قربانت - زن رشتی

خان عمو said...

سلام.ممنون که به من سر زدی.من هم یه جورایی بچه ی کویرم هر چند که زیاد به اون زادگاه پدری نرفتم اما اینقدر رفتم که حسش برام آشنا باشه.راستی مگه نمیشه یه نفر هم خان عمو باشه هم خلوت نشین؟ها؟خوش باشی

پر حرف! said...

سلام...ببين رفتم نوشته هاي قديميتو خوندم!!!كفم بريد!!!ما رو بگو كيو نصيحت ميكنيم...خدا وكيلي چقدر بهم تو دلت خنديدي؟لوييس بونوئل!!!نادر ابراهيمي!!!يه كم ما رو نصيحت كن...من كه كم آوردم...فعلا...

seda said...

سلام.آهو خانم ، از اين دلتنگيها سراغ همه مياد.
از پنجره يک ساختمون بلندبه آدمهايي که در حال گذرند
خوب نگاه کن .اگه آنهمه جنب و جوش حالت رو جانياورد
آنوقت از کنار گلدون گوشه اتاق يه سنگ ريزه بردار و اين جمله سهراب رو بياد آر:
ريگی از روی زمين برداريد،وزن بودن را احساس کنيد.

آميزه هاي من با من said...

كمي تلخي در نوشته ات ديده مي شه كه البته قابل دركه. ولي من تصور مي كنم كه آدم بيشتر دلش براي گذشته و خاطراتش تنگ مي شه و مكان ها به طور ناخود آگاه يادآود آن گذشته اند. به اميد رفع تمام دلتنگي ها.

شبهای مسکو said...

متشکرم!خوشحال شدم.

& احسان & said...

سلام . خوبی ؟ ايشالا که هر جا باشی . شاد و پيروز باشی . بای بای

Free counter and web stats