Apr 28, 2003

وقتي احساست تحت كنترل خودت باشه خيلي خوبه.وقتي به هيچ كس و هيچ چيز وابسته نباشي خيلي خوبه.وقتي وابستگيت هم از جنسي نباشه كه بترسي از دستش بدي خيلي خوبه.مثلا عشق و وابستگي به فرزند.تنها چيزيه كه من واقعا ازش لذت ميبرم. وقتي به دوستي ها فقط به عنوان راهي براي تبادل افكار فكر ميكني خيلي خوبه.وقتي دوست ها تو فقط به اين دليل دوست داري كه دوستت هستن خيلي خوبه.نه انتظاري ازشون داري و نه اونا از تو انتظاري دارن.خيلي خوبه كه منطقي باشي. خيلي خوبه به دوستي هات هم به عنوان پله اي نگاه كني كه باهاشون بتوني ازش بالا بري و پيشرفت كني .حالا اين بالا رفتن ميتونه فكري باشه و احساسي باشه . يه جور رشد فكري و احساسي. يه جور بزرگ شدن . يه جور كامل شدن. يه جور رسيده شدن.همين خوبه. اما امان از وقتي كه ببيني ديگه نميتوني احساستو مهار كني. ديگه دلتنگي هات دست خودت نيست.ديگه دلشوره هات دست خودت نيست. ميان بي اينكه بخواي.هستن بي اينكه بخواي..بعد ميبيني ايني كه الان هستي با اوني كه ميخواستي باشي فرق كرده.با اوني كه بودي فرق كرده.ديگه اون آدم بيخيال سابق نيستي.ميخواي بازم منطقي باشي.ميخواي بازم تو دلت بگي شد شد نشد نشد مهم نيست.ميخواي بازم خودت باشي و خودت.اما يه جورايي نميشه.يه جاي كار گير داره.حالا اين گير شايدم دلنشين باشه شايد سرخوشت كنه ولي اينجوري اوني كه ميخواي باشي نيستي. كلافه اي.از دست خودت عصباني هستي كه چرا دل دل ميكني.چرا سنگ نميشي. چرا فقط به پله هه نگاه نميكني. اينجا چي ميخواي.اصلا اينجا چيكار ميكني.چرا نميري.چون ميخواستي ديگه هميشه رفتني باشي.موندني نباشي.چون ديدي كه هيچي موندني نيست. تو چرا بموني. بايد بري كه جا نموني.بري كه پيشدستي كرده باشي.از دلت جلو بزني.چشاتو ببندي و بري.ديگه به حرف دلت هم گوش نكني. بگي گور باباش.ولي از اينكه اينارو انجام نميدي از دست خودت عصباني هستي.اون گير هنوز هست.هنوز نميدوني باهاش چيكار كني.گاهي سرخوشيش مستت ميكنه.اما مستي كه از سرت ميپره ميبيني هنوز نرفتي.نميدوني بايد مست بموني يا هشيار بشي.بعد يه جنگ و گريز بين منطق و احساست پيش مياد كه از پات ميندازه .اين جنگ و گريز ادامه داره و ادامه داره.من الان توي همون جنگ و گريزم. اون سنگ برنده ميشه يا اون مست؟ نميدونم..

No comments:

Free counter and web stats