Feb 7, 2004

خسته م.خيلي خسته.حقيقت هميشه شيرين نيست.من به واقعيتي تلخ پيش روي تو اعتراف كردم كه توي ذوق مي زنه.ديگه به تلخي اين واقعيت عادت كردم.تو هم قصه تلخ تري توي سينه ت داري.مي دونم.


 


آرزو داشتم در روزگاري ديگر تو را مي ديدم.


و در روزگاري ديگر عاشقت مي شدم.


روزگاري مهربان تر،


شاعرانه تر.


ولي اكنون


از پشت تمام اين ديوارها صدايت مي كنم.


در روزگاري كه


همه جا ديوار است.


ديوار


ديوار


 

6 comments:

بزرگ said...

حقيقت هميشه تلخ است !

mesle hich kas said...

عشق؟ديوار؟
آخ سرم خورد به سنگ.

lale said...

سلام ... ای کاش گوش هاش اونقدر قوی باشه که از پشت ديوار هم صدات رو بشنوه حتی اگر ديواراش آنتی ساند و بتونی باشه ... راستی خوبی آهو جان ؟

natasha said...

سلام آهو ... چظوری خانم ... می گم راستش رو می گم نوشته هات رو نخوندم چون خيلی طولانی بود و لی از وبلاگ پر و ساده تو خوشم اومد ... راستی ما داريم يک انجمن از وبلاگ نويسای دختر دعوت به عمل می آوريم ... ما رو فراموش نکن عزيزم

كيوان said...

من نميدانم که چرا ميگويند اسب حيوان نجيبيست...و عشق زيباست!...ولی ميدانم که نميدانم عشق چيست...و ميدانم تلخی واقعيت چيست و اينکه حقيقت و واقعيت دو مقوله جدا هستند...آخ!...جای زخمهای کهنه، هنوز درد ميکند!...فعلا...

k1 said...

عشق و دوست داشتن حتي در پشت ديوار نيز قشنگه! هميشه که نبايد چيزی گفت. اينبار با سکوت و از انسوی ديوار .....

Free counter and web stats