May 17, 2004

چاي تلخ را سر مي كشم.حوصله ندارم شيرينش كنم.بهتر بگويم نمي خواهم.چاي تلخ است.چه دليلي دارد كه به زور شيرينش كنم.نشسته ام خودكار را در دستم مي چرخانم و چون حوصله ندارم كارم را انجام دهم بجايش هذيان مي نويسم.


صبح پيغام محبت آميزت را گرفتم.و عزا گرفته ام كه با تو چكار كنم.تا وقتي كه كسي نيست مي خواهيش و وقتي كه هست ..


سخت شده برايم.همه چيز سخت شده.تصميم گرفتن سخت شده. ترك عادت هاي قديمي و رو در رو شدن با عادت هاي جديدي كه معلوم نيست چند صباح عمر دارند كم كم دارد اذيتم مي كند.


نگران ن هم هستم. هر وقت حالش بد مي شود بند دلم پاره مي شود. الان دو روز است كه در خانه خوابيده.داشتن دوستي صميمي و قديمي اما بيمار آدم را به وحشت مي اندازد.وحشت اينكه اگر بدتر شود چه ؟ اگر...


 


اميدوار بودي شاد باشم اما نيستم.به تو نگفتم اما حس بدي دارم.


از اينكه نكند روزهايي بيايند كه حالش بدتر شود.از اينكه نمي توانم در مورد تو تصميم بگيرم.از اينكه ديروز ِ خوبم انقدر زود به امروز ِ تلخ تبديل شد.


چاي هم تمام شد.


تلخ بود.


 

11 comments:

مسافر said...

سلام .آیاميدانيد که زندگی رنج و اندوه نيست . زندگی مرارت و تلخ کامی نيست ؟.... آره . زندگی سراپا شادمانی و شعف . و آرامش و راحتی ست . واين اصل فراموش شده زندگی تمامی ما انسان هاست ......... ولی اکثریت انسان ها نسبت به ماهيت ذهنی خودشون آگاهی کافی رو ندارن . و به همين دليل هم گرفتارمصیبت و خسرانی غير قابل جبران ميشوند ... ما اگر بتوانيم ريشه اندوه و رنج را در خودمان بيابيم ... با دیدن و مشاهده کردن آن ریشه و محو کردنش از ضميرمان. دیگر گرفتار اندوه و رنج نخواهیم شد ....و می توانیم با سرور و شادمانی. و شادکامی. عمری زندگی کنیم . واين يک شوخی و یا رویا پردازی نيست بلکه واقعيتی ست که با شناخت عميق ماهيت ذهن و عملکرد تفکر. و تحت نظر داشتن تمامی اعمال و رفتار و حرکتهای خودمان . می توانيم به آن دست بيابيم ......بیایید د راین مورد قدری فکر کنیم .... موفق باشيد

كاوه said...

دوست عزيز اكثر ما چاي را دوست داريم چرا كه تلخي آنرا
به عنوان يك حقيقت پذيرفته ايم .من هم اميدوارم شاد باشي .

. said...

چهارشنبه بيست وسوم اولدوز را ديدم که در ميان تمامی اسباب بازيهايش نشانی از عروسک سخنگوی خودش ميگرفت که..های ...های .دردانه ام ورهگذرانی که هيچ نشانی از او نداشتند.ــــــــــــــــــ. يکشنبه بيست وهفتم وآن سياه يادداشت را با نجابت يک نگاه گذرا وسوهان سرفه های آن دخترک که وقتی آن زن بیگانه ای را دید دریافت که خود نیز از خود بیگانه شده و بیشتر از خودش بدش آمده بود ،زنی که بدنبال خودش میگشت که مدتها گمش کرده بود .شاید آهو بعدها همان زن را ببیند که لخت وعور ودر اطاقی در بسته حتی از عشقبازی با خود احساس شرم میکند. ------
و امروز که چای تلخش را شیرین نمیکند اما با شیرینی تلخی آنرا میپذیرد .با همه چیز خوب به کنار میاید وبا خود  هرگز .نگران حال (ن ) شده واز سویی تلخی چای را با شیرینی سر میکشد و در جایی از این تلخی بند دل پاره میکند و باردار هذیان ..تردید و دودلی از گرفتن پیغام محبت آمیز و ذهن سیاهپوشی که نمیداند مهره های تصمیم را کجا وچگونه جابجا کند .
              (شاد باشی و با لطافت )

يوسف said...

کی می گه که جمع بين اضداد محاله ؟ شيرينی و تلخی ؟ يُسر و عُسر ؟ رنج و آسايش ؟ و ..

ali said...

تلخی چای خيلی وقتا مثل يه مسکنه و آدمو بيشتر می بره تو خودش. لحظه ای که داری از تلخی چای لذت می بری رو قدرشو بدن.

داوود said...

البته به آدرس

baran said...

چای تلخش خوب است!

داوود said...

سلام لیمیلت که نمیرسه سایه لطفت چطور؟ دور نیستیم به ما هم سر بزن

نوشی said...

حالا که بحث از تلخی چای و ... شد و بيشتر مخاطبينت به اون اشاره داشتن بذار منم يه چيزی بنويسم واست... چای رو با همه تلخی تا آخر خورديش آهو جانم... تلخ بود، خيلی هم تلخ بود اما فراتر از حد صبوری تو نبود.

پدر said...

منم چايی تلخ دوست دارم..

خنگ خدا said...

اميدوارم که خوش و تندرست باشی و چای تلخ به کامت شيرين بشود.
شاد باشی

Free counter and web stats