May 21, 2004


عدم قطعيت.عدم قطعيت.زندگي در حوضچه اكنون.


خيلي بايد شجاع باشم يا چه مي دانم خيلي صبور كه وقتي يك لحظه ي خوب در زندگيم هست نخواهم كه هميشگي باشد. نخواهم كه اين خوشي پايان نگيرد. نخواهم به خود بقبولانم كه كم توقع باشم.نخواهم فراموش كنم. نخواهم از كنار لحظه هاي خوب بگذرم و آنها را پشت سر بگذارم و به روبرو نگاه كنم.و تنها باقيمانده ي لحظه هاي شيرين كوتاهم فقط خاطره اي باشد.خيلي بايد صبور باشم كه به خاطره ها قناعت كنم


من صبور و شجاع نيستم.


سخت نيست اگر بخواهي به خاطر هر آنچه برايم نمانده اندك لحظه هايي را كه سهم من از زندگيست برايم ماندني كني.


سخت نيست كه اگر سهم من از زندگي كمتر از آني ست كه از تو مي خواهم ، لااقل صبرم دهي.شجاعتم دهي.


وزنِ زندگي كردن در لحظه و نخواستن ، سنگين تر از شانه هاي من است.بيشتر از صبر من.


يا بده يا صبورم کن ..

12 comments:

ParsX said...

دلت را خانه ما كن مصفا كردنش با من به ما دردر دل افشا كن بقيش رو بسپار به من مثلا خواستي دات كام شي بهم ايميل بزن . دات كامت ميكنم سه سوت ! اگه خواستي تبادل لينك هم پايه ام باز هم اون با من ! اگه خواستي دوست داشتي عشقت كشيد ايدي ياهو من parsics  هست من رو ادد كن ... ببينمت ها !
دلت را خانه ما كن مصفا كردنش با من به ما دردر دل افشا كن بقيش رو بسپار به من مثلا خواستي دات كام شي بهم ايميل بزن . دات كامت ميكنم سه سوت ! اگه خواستي تبادل لينك هم پايه ام باز هم اون با من ! اگه خواستي دوست داشتي عشقت كشيد ايدي ياهو من parsics  هست من رو ادد كن ... ببينمت ها !

شاهرخ ( طریق عاشقی ) said...

بی بهانه سلام نازنين غروب بود وخورشيد ملول آرام آرام در قاب شكسته چشمانم مينشست و گلبرگهاي سرخ نگاهش را در بركه اشكهايم فرو ميريخت آنگاه اندوهي سترگ بر شانه هاي لر زانم آوار شد و من راهوار تنهايي شد م با كوله باري از آوازهاي دلتنگي در كوچه مويه سوزناك باد ميآ يد رودي از هراس در رگها يم جاري بود هيچ روزني نگاه مضطربم را به خويش نمي خواند و من همچنان رها و سر گردان چون بادهاي پريشان مو يه گر مان كو چه تنهايي پرسه ميزد م هواي دلم گرفته بود و پرنده ايي مغموم آواي خون آلودش را به دهليز تنهاييم ميتنيد ميدانستم ميدانستم كه وقت گريستن است ولي كاش ميتوانستم تمام دلتنگي هايم را در معبر فراموشي بگريم دريغا ابر چشمانم دير گاهي است كه آسان نمي گريد چراغ ديدار زماني دراز فروزان خواهد بود ولي هنگام جدايي لحظه اي بيش نخواهد پا ييد تا درودی ديگر بدرود نازنين

زن آبي said...

بهتره ياد بگيريم صبور باشيم . وقتی هيچ دادنی ماندنی نيست ... وقتی همه چيز شامل قانون بی چون و چرای عدم قطعيت است ...

داوود said...

سلام با من قهری؟؟؟ چرا بهم سر نمی زنی؟؟؟

شب نوشت said...

اين روزها چه خبره ؟ ؟ ؟ اينقدر غمگين ؟ ؟ ؟ اين همه تلخ ؟ ؟ ؟

lale said...

درسته آهو جان يك دعائي هست كه مي گه خداي به اندازه ء مصيبت و ناملايماتت بهم صبر عطا كن ... خدا كنه انتهاي اين صبوري طرفه
خاك به سر شدن نباشه !دوستت دارم خانوم

. said...

جنگ دارد گوشه گيری وبلند آوازگی ...
تهمت عزلت به خود بيهوده عنقابسته است....
آهو سلام :متن زيبا بود وغريبانه ورازونیازی در سکوت با....مدت مدیدی بود در شوره زار بذر میکاشتی وچه امیدوار به روییدن آن بذرها، باران هم جز پنیرک چیزی درآن شوره زار نرویانید و حالا خسته وسوخته از آنهمه کاشت و نه برداشت در لابلای نیستان چه حزین خودت را میسرایی و شاید به خود میگویی که ...این رنج وعذاب که میکشم در این تنگی قفس ...کفران نعمتیست که در باغ کرده ام  ..گل خانم زانوانت استوارتروشانه هایت پر طاقت و لحظه هایت خالی از یاس وبگذار که نظرم را با این بیت تطهیر کنم که ...
آب ورنگ صورت ظاهر دو روزی بیش نیست ..حسن اخلاق جمیل از روی زیبا بهتر است .

پدر said...

بگذار  روزگار بازی خودشو داشته باشه ... بنشین.. نگاه کن.. لذت ببر... صبر کن

يوسف said...

ما همه شيريم شيران اَلم / حمله امان از باد باشد دم بدم .. این نقص ما نیست که بدنبال تکیه گاهی هستیم که آنی پشت ما را خالی نکند ؟ تکیه گاهی که که اگر قائم به ذات نیست ! لااقل پشتش از قائم بذاتی گرم باشد .. نه بسان آجرهای بهم لمیده .. تا بی انتها .. ! .. .. .. و لا تایسوا من رحمه الله .. از در رحمت خداوندیش ناامیدم هرگز مباد .

داوود said...

تمام بد بختی بشر از دو چیز است خواستن و داشتن ، خواستن اورا ذلیل می کند و داشتن محافظه کار! پس با دوتازیانه نداشتن و نخواستن بودا وار جانورادن آدموخوار اطرافت را بران و مجرد شو اما نه صوفی وار که علی وار با بار مسئولیتی سنگین(مسنجرت را چک کن)

چرتينكوف said...

آدم بيشتر از آنچه بنظر ميرسد صبور است . با خودت مهربان باش.

شهريار said...

در ناميدي بسي اميد است

Free counter and web stats