Jul 11, 2004


توي تاريك روشن اتاق نشسته ام و فكر مي كنم.گاهي با خودم حرف مي زنم.دراز مي كشم.سرم را مي كشم.نمي توانم تحمل كنم. نفسم زير روتختی بند مي آيد. بلند مي شوم. آهنگ گوش مي كنم.كوهن مي خواند:  .. im waiting for a miracle to come


شعر مي خوانم. كيفم را خالي مي كنم.كتابهاي ولو شده وسط اتاق را مي كشم كنار و همانجا روي زمين مي نشينم.ميان خرت و پرت ها. اين را بر ميدارم. آن يكي را جايش مي گذارم. دخترك مي آيد.با دخترك سر و كله مي زنم.قلقلكش مي دهم و ميان خنده هايش بلند بلند مي خندم.بعد حوصله ام سر مي رود.مي فرستمش دنبال نخود سياه و خودم مي مانم و خودم. باز فكر مي كنم.به عكس نوزده سالگيم روي ديوار خيره مي شوم. سرم را كمي به راست خم كرده ام و دارم با لبخند كمرنگي به خود ِ امروزم نگاه مي كنم. عكس كنار آينه است. نگاهم سر مي خورد روي آينه. روي خودم .. بعد مي روم دوش مي گيرم. زير دوش هم فكر مي كنم وقتي دارم به بازوانم نگاه مي اندازم ..


ياد نظر بانوي پنجشنبه ي لافمفيني توي نظرخواهي همان روز مي افتم.راستش از صبح كه خواندمش حالم گرفته شد. بعضي چيزها در اين نوشته مرا وادار كرد كه بيشتر فكر كنم.


كمي بعد دارم به عروسك خرس قهوه اي شكم گنده ي دخترك نگاه مي كنم و مي خندم.بعد باز هم فكر می كنم. تلفن زنگ مي زند.جواب نمي دهم.حوصله ندارم. به قاب زن برهنه ي سفالي روي ديوار و و آن يكي قاب نگاه مي كنم. آن يكي را بيشتر دوست دارم.سر كشيده ي مردي ست با چشمان بسته كه سر كشيده ي زني به آن تكيه كرده.آرامشي دارند اين مرد و زن. يك ليوان شير كنار دستم است كه سر مي كشم. حالا ديگر هوا تقريبا تاريك شده. اما فرقي نمي كند. چون من هنوز دارم فكر مي كنم و كوهن هنوز منتظر معجزه است! 

13 comments:

مرتضي هكي said...

سلام وبلاگ قشنگی داری موفق باشی يه سری هم به من بزن خوشحال ميشم تو را جزو دوستانم ببينم. www.hesabketab.persianblog.ir

baroon said...

تنها تو نيستی که دلت غم گرفته است/ من هم شبيه حال تو حالم گرفته است.
آهو جان من هم يکی از اون خرس های شکم گنده داشتم نی نی خواهرم صاحبش شد. چرا زير دوش به بازوهات که نگاه می کنی فکر می کنی؟؟؟ من به بازوهام که نگاه می کنم ياد وقتايی می افتم که توی بازوهای شواليه گره می خورد و تمام دنيا مال من بود. موفق باشی. روی ماه دخترک رو ببوس

شب نوشت said...

سلام . . .
رسيدن بخير . . .
پس با اون چند دست لباس و چند تا سی دی و چند تا کتاب رفتی شمال !‌!‌!‌
خوش گذشته باشه.
به من هم سری بزن.
فعلا.

شب نوشت said...

راستی اون معجزه هم رخ ميده ولی درست وقتی که انتظارش رو نداری و متاسفانه در غالب موارد وقتی که ديگه بهش احتياجی نداری ! ! ! !‌ !‌ !‌

hadi said...

....اميد عبث....معجزه....وقتی به ريشه ی اين کلمه فکر ميکنم خندم ميگيره....عجز....ناتوانی

آهو said...

هادي اين اميد عبث نخواهد بود اگر فقط به آن ايمان داشته باشي.

بنفشه said...

خیلی خیلی حیف شدچقد جاتو خالی کردیم اگه می دونستیم اونجایی!!!!

يوسف said...

در مسير طولاني دنيا بشدت نيازمند دوي استقامت هستيم و بدون آن از رقبا عقب مي مانيم و از فينال محروم ...

مهستا (هوای پريدن آبی است) said...

منم معجزه

دوستی said...

معجزه تويی....خود تو!!!

حميد said...

می گفت: «گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکليفی می کند!»

yousef said...

:)

امیر said...

معجزه. ايشالا زودتر رخ بده.

Free counter and web stats