Aug 1, 2004

روي زمين طاقباز خوابيده ام و بازوي چپم را گذاشته ام روي شقيقه و پيشاني چپم. چشم چپم زير دستم بسته شده و با يك چشم مي بينم.از گوشه چشم راست نوك بيني ام را هم مي توانم ببينم.خط تقارن دو عدد لوستر روي سقف تقريبا بالاي سر من است .. چرا اينها را نوشتم. چون نمي شود ننويسم. نه. ديگر نمي شود !


ياد خانم ض افتادم. حتما اگر اينجا بود به عقل من شك مي كرد ( اگر تا حالا نكرده باشد) خانم ض همكار من است. قرار است رمان عروس فرانسوي را برايم بياورد تا بخوانم ! هيچ جور هم زير بار نمی رود که منصرف شود. همين چند روز پيش هم يك افسر بيوه را با مريم خانم همسايه ي بيوه ي بغلي شان آشنا كرده تا با ازدواجشان به قول خودش زن طفلك به نوايي برسد !


ديروز هم كه من با آقاي م جر و بحث می كردم بدو بدو آمد بالاي سرم و با قيافه اي فاتحانه گفت: خوب شد سرش داد كشيدي ! و وقتي ديد من با چشمانم مي خواهم خرخره ي خودش را هم بجوم در رفت !


باز خدا رحم كرده كه من و خانم ض هم اتاق نيستيم. چون در آن صورت خيلي زودتر به عقلم شك مي كرد.


 


آخر اينجا توی تنهاييم گاهی به اين گوشی پيزوری نگاه مي كنم و مي خندم. كمي بعد دارم روبروي مونيتور اشك مي ريزم. كمي بعد موزيك موردعلاقه ام را مي گذارم و حين كار كردن دور اتاق راه مي روم. وسط كار مي روم دم پنجره و با آسمان حرف مي زنم. كارم هم كه زياد شود ديگر وجود خارجي ندارم. جلوي رويم كله معلق هم بزنند نمي بينم. وسط روزنامه خواندن هوس مي كنم سرم را بگذارم روي روزنامه ها و بخوابم. وسط ترجمه ی کار يکهو برای خودم از در و ديوار می نويسم. روي سر رسيدم كلمات عجيب غريبي هست كه كمتر كسي جز خودم معني شان را مي فهمد. روي مونيتورم هم عكس دو تا زرافه هست كه گردن هايشان را توي هم کرده اند. البته اين عکس برای من نماد اتحاد نر و ماده است.نماد کشش. جذبه. شايد هم عشق! ولی برای خانم ض نمی دانم چه معنی می دهد.خلاصه اينكه مطمئنم خانم ض يك ثانيه هم مرا تحمل نمي كند. براي همين خيلي خوشحالم كه با او هم اتاق نيستم. چون در آن صورت بايد هر روز از ماجراهاي دوست دختر هاي برادرش و عروس عمه و مادر شوهرش خبردار مي شدم و يا از جوك هاي بدهي دات كام كه نت برداري هم مي كند فيض مي بردم.


اما اينجوري من در دنياي خودم هستم و او در دنياي خودش.


اينها را چرا نوشتم.چون نمي شود ننويسم. نه. ديگر نمي شود !


 

13 comments:

زن آبی said...

آهای آهو حواست هست چه قدر خوب داری می نویسی این روزا ... ببینم این نظر خواهیت چرا این جوری می کنه با من ؟ هزار بار این جمله رو نوشتم

آندرومدا said...

خوب شد که نوشتین. خیلی خوب.

نيلوفرآبي said...

اين روزا يه جواريی مينويسی . غريبن . اما دوسشون دارم

حميد said...

ها! چه خوب ... چه خوب که می‌توانی توی يک چارديواری نمی‌دانم چند در چند که جزيره‌ی تنهايی‌ات است ، می‌توانی توی اين جزيره دراز بکشی و امپراتوری زنی را که با نام آهو می‌نويسد، تا آنجا که پايت دراز می‌شود، ببری ... ها!  آدم اينطوری زنده می ماند بخدا ...

davood said...

سلام بد اخلاق! فحشت بدم ناراحت نميشی؟ ازگل بد ترکيب که هيج جوری نميشه به سازت رقصيد من هنوز اون رمان را پس ندادم و خودم توان نوشتن ندارم! بابا کار!کار خودته! آخه واسه چی ميگی نمی تونی رمان بنويسی! اگر نگم خيلی عالی ولی باور کن بسيار مستحکم بود ! بدون هيچ توصيفی انقدر گيرا! هوووووم! حقته بهت هرچی بگم ! تو به اين قلم مديونی و مديون من اگه نخوای بنويسی

davood said...

راستی فيلم های سوئد هم رسيد کلیپ خيابان سوم شمالی را ديدی؟ صاف شدم تا تدوينش کردم!  کار تدوین فیلم سوئد  را شب ها انجام می دهم روز ها هم می روم يک کلیپ ديگه مونتاژ کنم! آخ جووووون دوباره کار! کار که باشه يادم ميره درد دارم! تازه مجله را بگو! همشهری و جمهوريت را بگو که هيچی هنوز ننوشتم!( جمهوریت به زودی منتشر می شود! اگه بذارن) جان داوود خدائيش من اگه با تو درد دل نکنم که می پوسم! حالا من که اين همه ناز می کشم بذارم برم؟

davood said...

آهوی بد اخلاق حيف داووده که بذاره بره ها!( با التماس!) جدی بذارم برم؟ يعنی تو با من قهر قهر قهری؟  آخه چرا؟ من که دوستت دارم!

مهدي said...

سلام...من بسيار اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم...کپی کرم تا بخونم....به ما هم سر بزن....فعلا

مهدي said...

مطلبت رو خوندم........هر کس در اين دنيا دنيايی دارد و دنيايی که در اين دنيا دارد برايش عزيزتر است........ممنون که سر زدی بازهم پيش ما بيا......

sootak said...

سلام ای ديرآشنا
خودت را نمی شناسم ولی مدت کوتاهی ست که با نوشته هايت آشنا شده ام و از بابت اين آشنايی خرسند و از بابت اين ديرآشنايی ملول. آنچنان با نوشته هايت مانوسم که گاه فکر می کنم مرا می شناسی و از زبان من می گويی.
من آن سوتک هستم وتو آن کودک گستاخ و بی پروا(ی شعر شريعتی؟)که يکريز و پی در پی دم گرم خودت را در گلويم سخت می فشاری و بدين سان می شکنی دايم سکوت مرگبارم را .
نوشته هايت را دوست دارم و خودت را ؟ نمی دانم. دوست دارم بيشتر بشناسمت پس ای درد مشترک مرا فرياد کن. منتظر پيامت می مانم .

آهو said...

سوتک عزيز ممنونم از لطفی که به من داريد و تحملی که می کنيد و نوشته های منو می خونيد.حس خيلی خوبی به آدم دست می ده وقتی می بينه چيزی که می نويسه برای کسانی خوش آينده ..  و من اين حس رو مديون افرادی چون شما هستم.در ضمن برای شناخت من هم چه چيزی فراتر از نوشته هام ؟ ..

raji said...

به نگاهم خوش آمدی

واهمه هاي بي نام و نشان said...

نتونستم ننويسم....جالب بود

Free counter and web stats