Sep 7, 2004


از همين صندلي جلوي ميز كه رويش نشسته ام تصوير كامپيوتر را با كتابهاي دور و برش و تمام خرت و پرت هايي كه دورم را گرفته اند زوم مي كنم توي لنز و تيك.. حالا ديگر قابل تجسم مي شوم ..


روي نيمكت پارك نشسته ام و دخترك رفته سرسره بازي .. كتاب را از توي كيفم درمي آورم اما نه براي خواندن.. مي گيرمش جلوي تيغ آفتابي كه موقع غروب كردن هم مي سوزاند ..


از اين طرف غلت مي زنم به آنطرف.. دلم مي خواست باز مي خوابيدم.. دلم مي خواست يك شبانه روز مي خوابيدم.. نه براي رفع خستگي.. بلكه براي فراموشي .. كي بود مي گفت انگار مخم را كرده اند توي مخلوط كن و روشنش كرده اند!!؟


جوري راه مي روم كه صداي پاشنه ي كفشهايم بپيچد روي سراميك هاي شركت.. اين هم نوعي اعتراض است خوب.. خنديدن هم اعتراض است.. شير را با خونسردي تمام جلوي چشمان قرمز شده از حرص آقاي ع هورت كشيدن هم نوعي ديگر ..


وقتي دارم كارت شناساييم را مي دهم به نگهباني ، آستين هايم را مي دهم پايين و مقنعه را مي دهم جلو. خودش هم خنده اش مي گيرد.. خوب همان سردرِ رياست جمهوري كافي بود كه زهره ام آب شود و اين كار ها را بكنم..


آقاي ذ تند تند حرف مي زند و من سرم را تكان مي دهم. اما حواسم به پنجره ي پشت سرش است. نيمه باز است و برگهاي سبز درخت توي خيابان آمده اند داخل .. يعني آقاي ذ هم اين زيبايي را مي بيند .. گمان نمي كنم..


دختر ها و پسر هاي بزك دوزك كرده ‹‹رايس›› را اشغال كرده اند. ما هم نشسته ايم آن وسط و با نسكافه گلد «‌ كلوچه ي فومني ›› را كه از يك نانوايي خريده ام مي خوريم !!


من چند پاره شده ام .. پاره اي از من مثل دختربچه ها بي قرار مي شود و پاره اي از من براي دخترك تخم مرغ عسلي درست مي كند و پاره اي از من ..


پشت ويترين كانون پرورش چشمم مي خورد به عنوان كتاب ..‹‹ آهو جان » . خوب هيچي ديگر. مي خرمش.


11 comments:

زن آبی said...

آهو جان ، آهو جان ، آهو جان ...چه قدر آن خط کلوچه ی فومنیت خوشمزه بود .

بزرگ said...

خواب و فراموشي از بزرگتريت نعمات الهي هستند .

al said...

مجيد جان ؛ذ؛ نه ز

باران said...

خیلی خوبه خوابی خوش ، برای رهایی از وضعیت بغرنج فعلی و رسیدن به وضعیتی که آدم دلش میخواد داشته باشه . خواب خوبه به شرطی که کابوس نباشه. خوابهای خوش ببینی.

ali said...

سلام
بنظر من سکوت بايد کرد که سکوت همگانی موجب
انفجار است .

april said...

آهو جان سلام
خيلی از اين جمله ات لذت بردم:
من چند پاره شده ام .. پاره اي از من مثل دختربچه ها بي قرار مي شود و پاره اي از من براي دخترك تخم مرغ عسلي درست مي كند و پاره اي از من ..

احساس کردم حرف دل خود منه  البته با در نظر گرفتن شرایطی دیگه! ممنون.

از طرف يک تازه وارد!

naeem said...

توصيفهای زيبايی بود.

crazy said...

من هم هر موقع می خوام چيزی رو فراموش کنم می خوابم.  من لينکون و با اجازت تويه وبلاگم گذاشتم از مطالبت خوشم اومد.

m said...

http://aragorn99.blogspot.com/

خنگ خدا said...

تولدت مبارک باشه. امیدوارم که خوش و شاد و خرم باشی.
شاد باشی

niloofar said...

من عاشق اينجام!

Free counter and web stats