Sep 3, 2005

عرضي داشتم


 


احتراما عطف به موضوعي كه خود شما مي دانيد من هم مي دانم ؛ آخرش هم نفهميدم چرا اينقدر مرا مي پيچانيد؟! باور كنيد هر چه بيشتر گيسم را مي گيريد و من را گرومب گرومب اين طرف و آن طرف مي كوبانيد پوستم كلفت تر مي شود. دست خودم كه نيست. خاصيت ضربه هاست. هر چه هم به خودم نهيب مي زنم كه " دختر جان نشانه ها را درياب"  باز هم نمي توانم از منطق هاي گاه و بيگاه عقلم ( اگر هنوز چيزي از آن مانده باشد ) بگذرم. نشانه ها را ول مي كنم و دنبال منطق مي روم. حالا شما هي چپ و راست نشانه بفرست. وقتي نمي دانم اينها براي تشويق است يا تنبيه چه فرق مي كند. چه دردي دوا مي كند. من كه آدم بشو نيستم. پس اگر مي شود لطفي بكنيد و براي يك بار هم كه شده  با زبان خودم با من حرف بزنيد. من را بنشانيد جلوي رويتان و مثلا"  اينطوري شروع كنيد:" ببين دختر جان ..."  يا چه مي دانم. هر طور ديگري كه من حاليم بشود اين راه كه مي روم به تركستان است يا به تركمنستان ( مگر فرقي هم با هم دارند؟! ) در ضمن در كنار تمام اين گوشمالي هاي بي سر و صدا ، از بابت حال هايي هم كه گه گاه از لطف شما نصيبم مي شود كمال امتنان را دارم. اين راهم گفتم تا بدانيد بنده ي بي چشم و رويي نيستم. به هر حال اميد است تا ضمن درنظر گرفتن قدرداني اين حقير ، شما هم محض رضاي خودتان از فرستادن چپ و راست نشانه ها دست برداريد و تكليف من را روشن كنيد. يا رومي روم يا زنگي زنگ. باور كنيد اين يك ذره عقل هم كم كم دارد نم مي كشد.


 


ارادتمند


بنده ( يعني من!)


 

No comments:

Free counter and web stats