Aug 7, 2006

غرنامه!

امروز از صبح سگ بودم. یک سگ بی آزار که فقط به خودش پارس می کرد. دیشب در آن آرامش رخوتناک که چقدر منتظرش بودم یک دل سیر گریه کردم. بعد خوابیدم. چه خواب خوبی بود. اما به اجبار بلند شدم و به زور تا خانه رانندگی کردم. توی خیابان از شدت گرما و خستگی کم مانده بود بالا بیاورم. رسیدم خانه و دوباره گریه کردم. بعد هم چند بار صورت دخترک را بوسیدم و مسواک نزده و دوش نگرفته خوابیدم. این بود که صبح هم کسل از خواب بیدار شدم. صبح رفتم مدرسه دخترک برای گرفتن فرم مدرسه. مدرسه تعطیل بود و کارگرها توی راهروهای خالی مدرسه مشغول کار بودند. از آنجا رفتم لیزینگ و با گرفتن یک چک پر و پیمان برای شرکت برگشتم. اما این شادی برای من که نبود. من اصلا هم ذوق نکردم!

تا الان هم که مشغول کار هستم روبراه نشده ام.چند تا پیام کوتاه نوشتم و پاک کردم و نفرستادم. اول و آخرش نک و ناله بود که نخواستم برایت بفرستم.

خودم هم نمی دانم چم است. فکر می کنم بهترین بهانه برای این کسلی این است که مرخصی آخر هفته ام را گرفتم ولی برنامه سفرم طبق پیش بینی جور نشد و باز توی این خراب شده ماندگار شدم. میان این همه گرفتاری ریز و درشت همین یکی کم بود که آدم لب و لوچه اش آویزان شود. حالا شما به همین اضافه کنید مقدار متنابهی بی پولی، قر و قاطی شدن برنامه های شغلی، کارهای خرد و ریز انجام نشده و الخ ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، ....، .... !!


 

No comments:

Free counter and web stats