Nov 11, 2006

             یادداشتهای تکه پاره ۱- ۵ آبان ۸۵



آن چند روزه توتی هم نبود که به بازیش بگیری. فقط یک بار توی ماشین که نشسته بودم دیدمت ته حیاط که با توتی دالی کردی و من دوباره مثل دخترهای شانزده ساله رفتم توی هپروت و تو را در حال بازی کردن با کودکت مجسم کردم. آنهم کودکی که ... بگذریم. ولی مگر زندگی واقعی رویا می فهمد؟ .. خانم مستوفی و بیوگرافی جلال مقدم و کلم بروکلی و خیابان ری و چای سبز و بلیط سینما و باران و میدان راه آهن چکیده ی خاطرات من از تعطیلی گذشته هستند. فکر کنم بچه گی ها گذرم به آنجا افتاده بود گرچه هیچ چیز در خاطرم نمانده دیگر. چه میدان قشنگی بود میدان راه آهن در آن عصر خلوت تعطیل پاییزی. و خیابان ری و آدمهایش هم. آسمان آنجا انگار چسبیده به فرق سرت. چون در طول خیابان (لااقل نیمه ی اولش از جنوب) ساختمانها همه یک طبقه و به ندرت دو طبقه اند. و همین است که آسمان را این همه با تو آشتی می دهد. باور نمی کردم که تهران چنین خیابان هایی داشته باشد. تهرانی بودن برایم واژه ی غریبی بود آن روز. من اهل شهری هستم که هنوز هم خیابان هایش برایم ناآشنا هستند.



یادداشتهای تکه پاره ۲- تابستان ۸۵


 



از میان تک و توک دوستان متاهلی که برایم مانده هر وقت هر کدامشان با همسرشان مشکلی پیدا می کنند می آیند سراغ من! چراییش را نمی دانم. شاید در آن موقعیت ها خودشان را به من نزدیک حس می کنند. شاید از من راهنمایی می خواهند. تلفن می کنند گریه زاری راه می اندازند. مجبور می شوم دلداری بدهم. و تنها کاری که می توانم بکنم این است که برایشان نسخه نپیچم. ترجیح می دهم بیشتر شنونده باشم. اثرات این صحبتهای تلفنی یا حضوری یادآوری روزهای سیاه برای خودم است و موقعیتی که امروز بعد از سالها تلاش بدست آورده ام و تصور این که اگر کارشان به جدایی بکشد چه مسیر سختی را باید طی کنند.     دعوایشان که تمام می شود دوباره زنگ می زنند به من و از زمین و زمان شکایت می کنند و اینکه مجبورند بسوزند و بسازند و کلی ناله و زاری می کنند و بعد هم خداحافظی.


من می مانم و خاطرات تلخ گذشته ی خودم و آنها می روند سراغ زندگی و روزهای شیرین آتش بس و دیگر یادی هم از من نمی کنند!




            یادداشتهای تکه پاره ۳- زمستان ۸۴

 

             فیلم تمام شد. آمدیم بیرون.             ۵

            

            ۵ شنبه بعد از ظهرمان هم با واقعیتی که هر روز با آن دست به گریبانیم رنگی شد.


             فیلم ساده است. خیلی ساده. نه شعار می دهد. نه اصلاح می کند.


             می گزد.


             فیلم"آیدا" آدم را می گزد.


             شاید دخترک هم زمانهایی دلش می خواسته مرا بکشد ..




 


یادداشتهای تکه پاره۴ - بهار ۸۵


 



طراحمان گوشی موبایل را گذاشته دم گوشش و دارد برای آقای ع خواستگاری می کند. وقت می گیرد تا آقای ع با خواهر و مادرش بروند خواستگاری. آقای ع  بیست و پنج ساله است. فوق دیپلم و از کارگرهای اخراجی ایران خودرو که به برکت لایحه ی افزایش دستمزد ابتدای سال به بیرون پرتاب شدند. اینجا فعلا قراردادی نبسته و همه کار می کند. از پی گیری امور لیزینگ تا تحصیل داری و ..


پنج میلیون تومان پول داده و در کرج  یک سوئیت رهن کامل کرده. ماشین ندارد. وضعیت استخدامش یا بازگشتش به ایران خودرو معلوم نیست . اولین حقوقش از شرکت ما صد و هشتاد هزار تومان بود.


مانده ام انگشت به دهان که با چه جراتی گوشی را داد دست خانم ش تا بعنوان خواهرش از دختر مورد علاقه اش خواستگاری کند!







2 comments:

ايرج said...

محو به رویت آخرین روزهای بی درنگ

مرزی میان

یقین و شک

پختگی وخامی

دانایی ونادانی

همه آن واژه کلمات چرک تاب

که

شکسته خوان

سطر ـ سطر

این   شکسته

خوان

رویا said...

روزگار است .اگر بايستی ،يا متوقف شوی ،تو را همراه امواج سهمگينش ميبرد .چه دوست داشته باشی ،چه نه.لازم است سير طبيعی خودش را ،گر چه برايمان ناخوشايند هم باشد ،طی کند .خودت اينها را بهتر می دانی عزيز.از حقوق کم گرفته تا خواستگاری کردن و بيوفايی دوستان به قول تو بعد از آتش بس.سنگ صبور ،دخترک را ببوس.

Free counter and web stats