Jan 14, 2007

گاهی اوقات به طرز فجیعی تحمل همکاران یا برخی اطرافیان برایم مشکل می شود. مثلا حسابداری که با چشمت می بینی چطور با پاچه خواری و روش های مشمئز کننده کارش را پیش می برد. انگار ما بوقیم و نمی فهمیم. از آنطرف فیش های نهار همکاران را که خودشان پولش را داده اند از سطل آشغال جمع می کند تا توی تنخواه و به حساب شرکت بگذارد. یا هوس غذاهایی را می کند که مدیرعامل می خورد و برای خودش ماهی قزل آلا یا مرغ سفارش می دهد و چون مدیر بیچاره نمی فهمد در یک ماه چند بار مرغ یا ماهی خورده باز هم ایشان فیش غذاها را به حساب شرکت می گذارد که البته این هم از آن روشهای ابداعی ست. اول از دزدی فیش های سطل ها شروع شد و کم کم به هوس کردن غذا های مدیرعامل رسید. اصلا هم به روی خودش نمی آورد که اخیرا" چه تشابه سلیقه ای! پیدا کرده با مدیر عامل و حتما چقدر هم فکر کرده تا این راه حل فیلسوفانه را کشف کرده. وقتی با حالتی معصومانه می گوید: "هوس ماهی کردم"! حالم به هم می خورد.

از جمعشان دور می شوم و می آیم می نشینم پشت میزم و سعی می کنم نبینم و نشنوم. اما مگر می شود. خیال می کند ما اینجا الاغیم و حالیمان نمی شود که با چه روش های مشمئز کننده ای سعی می کند چندرغاز از پول شرکت برای خودش خرج کند یا از زیر کار در رود. و واقعا حقارت آمیز است لحظه هایی که از توی اتاق مدیر در می آید و اشک توی چشمش جمع می شود چون جایی بند را آب داده و از زیر تیغ رد می شود و هزار جور حرف می شنود. بالاخره مدیر ما هم که بلانسبت خر که نیست. اما باز ادامه می دهد. و به هر قیمتی حاضر است این دوزار حقوق و این میز را دو دستی بچسبد. و این آدم اگر عرضه داشت که پول کلان می خورد (که شاید هم می خورد) اما این خرده دزدی ها فقط و فقط حال من را به هم می زنند. آنهم به شکلی وحشتناک.

خیلی پست وحشتناکی ست. می دانم. اما یا باید مثل چندین بار گذشته که طاقتم تمام شد باهاش جر و بحث کنم و چند ماه قطع رابطه. یا باید دور شوم و کاری به کارش نداشته باشم. اما امان از این حرص و جوش که کار خودش را می کند تا من چنین وحشیانه اینجا بتازم. آقا من اعلام می کنم که الان و در این لحظه هیچ هم دلم نمی خواهد ببخشم یا مهربان باشم.

7 comments:

سحر said...

be gamunam oon na niyaz be bakhshesh e shoma dashte bashe na mehrabunitun,oon be ezate nafs o farhan ehtiyaj dare

فروغ said...

ببين.. هيچ از دست خودت عصبانی نباش. اگه ارشيو فروغ رو بخونی می‌بينی که در اين احساسات تنها نيستی.. نه که فکر کنی با دعوا چيزی حل می شه يا عزت  نفس و فرهنگ به اون طرف می دی.. اصلا. فقط خودت را ضايع کرده ای و بعد بيشتر از خودت حرص می خوری. به خودت بگو وقتت و فکرت بيش از اين ارزش داره که حروم بشه برای اين چيزها. يه هدفون مثل من بزار توی گوشهات و با صدای بلند موسيقی سرکار

گوش کن. سعی کن بی اهميت باشی. اين چيزها ريشه در زندگی بچگی داره و به اين راحتی قابل تعمير نيست.

حرص نخور فقط. برای حرص خوردن بهانه زياد زندگی به دستت می ده.

داریوش said...

سلام

خيلی حرص نخور آخرش با همه چيز کنار مياييم/ تا حالا که اومديم/ تو اين سرزمين گل وبلبل تا وقتی کار نکنی آدم خوبی هستی/ کوچولوی من خوبه/ پسره و اسمش آرياست/ آهوی تو چطوره؟

آهو said...

آره فروغ باهات موافقم. می دونم تو هم از اين چيزا زياد می بينی. ببين اينجا ما دو تا کمک حسابدار و يک مدير مالی داريم. اما واقعا اين خانم همه رو سرکار می ذاره. و اين دو نمونه هم ميان خروار کارهای عجيب غريبشه که من واقعا توی عمر کار کردنم هيچ جا نديدم. تعجب می کنم بعضی آدم ها چطور به خودشون اجازه می دن اينقدر بی فکر باشن. البته به قول تو اينها عوض نمی شن. لااقل عوض کردنشون وظيفه من نيست. ترجيح می دم کاری به کارش نداشته باشم تا اينکه وارد معرکه اصلاح ايشون بشم.

آهو said...

آره .. آریا بود :) آهوی منم خوبه داريوش جان.داره بزرگ می شه و من گاهی اوقات توی رفتارش علائم بزرگ شدن که همراه با لجبازی ست می بينم!

آهو said...

راستش زياد که فکر کردم ديدم فقط کار نيست. من با کل شخصيت اين همکار مشکل دارم!

Anonymous said...

اولا اينکه اسم بردن از قشری خاص با اين توصيفات صحيح نيست

اون شخصيت همکار شماست نه حسابداری که توصيف کرده ايد

دوم اينکه شما خودتان هم اگر کمی فکر کنيد به يه طريقی از کارتان ميزنيد و تقريبا شبيه همکارتان هستيد

Free counter and web stats