Feb 16, 2007

براي مهرانه ....

مي دانم كه ديگر نمي آيي

با دلواپسي به در نگاه مي كنم

در بسته، بسته، همواره بسته

اينجا، روي تراس نشسته ام و شهر را تماشا ميكنم

شهر انبوه، شهر اندوه

با مغازه هاي رنگ و وارنگ

و داروخانه هايي پر از آمپول و سرنگ

اين را من و تو ، خوب مي دانيم.

مي دانم كه ديگر نمي آيي

پس چرا مامان هر روز صبح

فنجان چاي ات را روي ميز مي چيند

و برايت چاي مي ريزد

آه عزيزم

همه ي فرداها هم

فنجان چاي ات را روي ميز خواهيم چيد

و برايت چاي خواهيم ريخت

و در انتظار پري دريايي غمگيني مي نشينيم

كه يك روز

باد او را با خود برد.

{بابا}

سرگذشت مهرانه ي قشنگ ما هيچ فرقي با قصه نداشت. اما من نمي خواهم قصه بگويم. فرشته ي ما وقتي پرواز كرد تنها 5 روز از هفدهمين تولدش گذشته بود. تولدی که همه کنارش بودیم. مهرانه 4 سال مبارزه كرد. با اميد، با عشق بي حساب مادر و پدر و خواهر و برادر، با تمام روشهاي پزشكي كه جسم نازنينش را روز به روز بيشتر رنجور مي كردند و دم نمي زد. با عشق به زندگي، با لبخند و گرافيك و کشیدن تابلو هاي زيبای نقاشي و چشیدن دنياي رنگارنگ آشپزي، و با تمام حس هايي كه از زندگي سرشارند. مهرانه 4 سال جنگيد.

درست است كه آخرش مغلوب شد. اما خيلي زيبا جنگيد.

لینکهای پایین فقط بخشی از خاطرات روزهای بودنش هستند:

مي تونين دعا کنين وقتي موهاي سرش به خاطر شيمي درماني مي ريزه ... 

چشمهاي «م» از زير كلاه گيس درشت تر ...

فردا "م" را عمل مي كنند و ...

پری کوچک غمگینش کی مبارزه را ...

 فرزند نوجوانشان در بهترین سالهای زندگی درگیر سرطان ...

ما همه چشم دوختیم به همون اتفاق عجیب که بهش می گن معجزه ...

 "میم" روی مبل روبروی تلویزیون فرو رفته ...

بايد بنويسم كه «م» يك دختر شانزده ساله ي زيباست كه زندگي را خيلي دوست دارد. خيلي ...

 

.

.

.

7 comments:

جزيره ی من said...

سلام.

نمی دونم برای ( م ) چه می توانم بگويم

اما

بابا

هر روز صبح چاييش را سر ميکشد بی آنکه تو بتوانی ببينی.

vafa said...

میدونی که این مبارزه زیبای مهرانه پاداش خیلی زیباتری هم داره و اون اینکه او الان گوشهای از نسیم بهشته و هیچ دلش نمی خواد میون ماها اشه و یا اینکه ماها براش قصه بخوریم.

اینو بهت قول میدم.

vafa said...

گوشهای=گوشه ای *

آهو said...

وفا تو هميشه حال مهرانه رو می پرسيدی. يادت هست؟

يوسف said...

سلام

چطوری خانمی !

خوشحالم که هنوز هستی

می دونی که هميشه بودنت تمنای ما بوده و هست

برای مهرانه هم آرزوی غفران و شادی دارم

ماه مهر said...

ناراحت شدم... چقدر راحت شد از اين همه رنج.. چقدر راحت شد از اين دنيا..

پدر said...

روحش شاد

Free counter and web stats