Oct 29, 2007

رنج

تک تک کلماتم را یادم هست. من در نهایتِ دردی که می کشیدم و زخمی که روحم برداشته بود برایت فقط یک جمله نوشتم و روی دکمه ی "بفرست" کلیک کردم. اشک می ریختم و نمی خواستم باور کنم که تو نخواسته باشی در آن لحظه ی بخصوص با من حرف بزنی. هیچوقت اینطور نبوده. هیچوقت این طور احساس نکرده بودم. اما آن روز، روز دیگری بود. تو که خواندیش، چند لحظه بعد جوابم را دادی و خواستی یادم بماند که از کیارستمی برایم حرف بزنی. من آرام بودم. خشمگین اما آرام. یکی دو ساعت بعد که برایم حرف زدی باز اشک ریختم. از آن همه اشتباه که کرده بودم. از آن همه تعبیر نادرست. تو از کیارستمی نقل قول کردی و من گوش کردم. از آن چند روزی که در سوئیس بوده و حالا پیغام من، تو را یاد حرفهای سالها پیش انداخته بود. این که انسانها در تحمل رنجهایشان تنها هستند. و چه تنها باشند یا نباشند، یعنی چه همراهی در این سفر زندگی داشته باشند یا نه و چه دوست داشته شوند و دوست داشته باشند یا نه، باز هم گاهی در تحمل رنجهایشان تنهایند. و تو این را فهمیده بودی. من دانستم که دردی را که از وجودم بیرون آمد و روی صفحه به شکل کلمات پدید آمد و من از آن برای تو نوشتم، هیچ هم ناخوانده و نافهمیده نمانده. تو فهمیدی که من درد کشیدم. و اعتراف کردی که می دانی که آدمها تنها درد می کشند. تو سعی نکردی تظاهر کنی که می توانی درد مرا تسکین ببخشی. تو ناخواسته و بی غرض این فرصت نه چندان خوشایند اما موثر را به من داده بودی. و حاصل این رنج را در کلماتم به چشم دیده بودی و با تمام وجود فهمیده بودی. می خواهم بگویم نقل قول کیارستمی آنهم زمانی که چشمانت نمناک شد و خاطرات همنشینی چند روزه ی سالها پیشتان را یادآوری کردی به من آرامشی داد بس غریب. تو مثل یک انسان واقعی به ضعف انسانها اعتراف کردی. و این برای من با ارزش بود. من آن روز رنج کشیده بودم. هر چند ساعتها بعد فهمیدم که بی خبری از تو به آن تعبیری نبوده که من گمان کرده بودم. اما رنج کشیده بودم. وتو اما مثل من، مثل بخشی از من، مثل موجودی زیر پوست من و جاری در رگهای من، درد من را دیدی و با صدای بلند به من گفتی که انسانها دردهایشان را تنها به دوش می کشند. و من دیگر خشمگین نبودم. کنارت نشسته بودم و دستت را در دستم می فشردم و گذاشته بودم تا دردِ ساعتهای پیشین، حالا روحم را بزرگ کند

No comments:

Free counter and web stats