Dec 17, 2007

ریشه در خاک

امروز دوست دارم به تمام دنیا سلام کنم. با نگهبان ساختمان و با پسر قدکوتاه تحصیلدار شرکت روبرو حال و احوال کنم و سر به سر منشی شرکت بگذارم. دیشب توی باران ریز که می رفتم طرف ماشین، از سایه ی خودم هم می ترسیدم. توی اتوبانِ تاریکِ بارانی هم از ماشینهای اطراف. مثل کودکی بودم که به زور از آغوش مادرش جدایش کرده باشند و فرستاده باشندش توی خیابان. اما امروز خوبم. آرامش غریبی دارم و قطرات باران برایم آواز می خوانند. همه ی اینها به خاطر حس خوب دوست داشته شدن است. می دانم. انتظار شیرین هم آدم را گرم می کند. انتظار یک دیدار کوتاه. یک حرف شیرین. یک نگاه گرم. یک دست مهربان. احساس می کنم به یک درخت با ریشه های بلند در خاک تکیه داده ام. ریشه هایی محکم تر از آن که به چشم می آمدند. احساس می کنم میوه ی گسی زیر دندانم مزه مزه می کنم که حاصل خون دل خوردن و انتظار کشیدن است. احساس می کنم ریشه ها دارند آرام آرام توی تمام تنم جریان می یابند و حالا دیگر می توانم زیر سایه ی این درخت بنشینم
می توانیم بنشینیم

6 comments:

Anonymous said...

درود - اگر این احساس ها دائمی بود خوب بود ! شاید فردا دلت بخواهد همه اون کارها رو برعکس انجام بدهی و سر منشی شرکت رو از جا بکنی که البته آدم با همین حس ها زنده است گاهی سلام به دنیا گاهی قهر و آشتی و ... بهرحال امیدواریم همیشه شاد باشی
و همیشه دوستت داشته باشند .

Anonymous said...

این یعنی یه حس ناب

Niloufar said...

رامین با تو موافقم. بعضی حس ها زیاد و کم می شن. اما فکر کنم بهترین دعا برای ما آدمها اینه که در همه حال اول خودمون رو دوست داشته باشیم.

Anonymous said...

یعنی اسم شما نیلوفره ؟ خوشبختم

Niloufar said...

من هم همینطور :)

Anonymous said...

درود - نمی دونم شاید متوجه نشده باشید که
Notary.persianblog.ir , yaddasht.tk
تو جفتشون می نویسم ولی
دومی بیشتر فعلا در دسترسه و برای همین اونیکی دیردیر آپ دیت می شه ...
بهر حال ارادت داریم

Free counter and web stats