Aug 7, 2008

زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ

قرارمان كه اين نبود نسرين. مي خواهي غيب بشوي دختر؟ مثل مهرانه، علي ، آقاجون .. تا اينجا بود؟ هجده سالگي مرا كجا مي خواهي
ببري؟ روزهاي خوب بي خيالي و خنده هاي تا بناگوشت با آن دندانهاي سفيد. تالار خيام را كه هميشه زودتر از من مي رسيدي سر قرار. سينما آفريقا را هم؟ جشنواره سال 69 را؟ پشت بام سينما و صبر كردن تا سئانس بعدي و خيس شدن از زور خنده؟ امضاي فاتحانه اي كه از انتظامي گرفتي؟ كلاس شكوه را چه مي كني؟ آقاي تهراني را كه ازت خواستگاري كرد با آن هيكل ني قليون و تو فقط با نيش باز خنديدي و جواب رد دادي؟ آقاي صاحبي چي ؟ با آن شكم برآمده و استعدادي كه در ما دو تا خل كشف كرده بود؟ شبهاي هفت حوض را چه مي كني؟ عروسي ايثار را؟ كه موهايت وز كرده بود و تا آخر عروسي از جايت تكان نخوردي؟ كوه رفتن هايمان چه مي شود؟ مگر قرار نبود يك روز تعطيل نهار برويم جاجرود؟ تو از مهرانه زورت بيشتر است حتما. مهرانه معصوم 4 سال بيشتر دوام نياورد. اما تو 11 سال جنگيدي. هنوز داري مي جنگي.موهايت و ابروهايت ريخت. صورتت سياه شد. اما دندانهايت هميشه سفيد. چاق شدي. بعد لاغر. بي مو شدي و خنديدي. يادت هست به ايمان كه سري اول شيمي درماني هنوز بچه بود گفته بودي شامپوي سرت خراب بوده؟ دروغ گفتي و خنديدي. موهايت ريخت و خنديدي. راديو تراپي كردي و خنديدي. سينه ات را كندند. به جايش يك خط عميق اريب ماند. چند سال مداوا شدي و دوباره پيوند زدي. يادت هست چقدر درد داشتي اما خوشحال بودي كه باز مي تواني استخر بروي. ديوانه هر دفعه كه مي ديدمت قرار بود يكي را از توي اينترنت پيدا كني يادت هست؟ مقاومت كن دختر. مي دانم رُست را كشيده اند اما مقاومت كن. براي خاطر ايمان. اصلا براي خاطر خودت. يادت هست هميشه وقتي حرف به جاهاي غصه دار زندگي و بيماريت مي رسيد مي گفتي :"ول كن بابا من روم زياده" و هميشه بعدش يك جوك حواله مي كردي. حالا چرا صدايت درنمي آيد؟ چرا مي گويي به مادر بگو دعايم كند. اين حرفها از تو بعيد است. شوخي مي كني. يك ماه قرنطينه بس است ديگر. بگذار بيايم ديدنت. برايت كتاب پيله و پروانه خريدم. يادت هست چقدر كتاب مي خواندي سرم را برده بودي با فلسفه هاي زندگيت. دانشگاه را يادت هست؟ كتابهاي قطور ادبيات انگليسي؟ چقدر زور مي زدي بخوانيشان. آخرش شدي يك گردن كلفت هواپيمايي. خيابان وصال را يادت هست؟ مسافران رنگارنگ. خطوط هوايي رنگارنگ. تو مرا با دنياي سفر پيوند زدي. حالا تنهايي مي روي سفر؟ بي چمدان؟ مقاومت كن. براي خاطر خودت. تو هم مثل مهرانه مال زندگي هستي. بمان. بگذار روزهاي هجده سالگي مان هم با تو بماند

4 comments:

Anonymous said...

سلام
چه زیباست خوانده شدن دوست داشته شدن و ماندن و چه سخت است رفتن رفتنی بی بازگشت و غریبانه اما تا تو هستی او هست حتی....

Anonymous said...

درود - باید بدانیم که یک روی زندگی بی رحمی و ستم است که همه چیز انسان را می گیرد حتی یک دوست خوب را
کاری هم از دست ما بر نمی آیدو باید به سرنوشت دل بست و امید داشت تا شاید آن روی دیگر زندگی به ما لبخند بزند

Anonymous said...

سلام :
من خیلی وقته دنبال کتاب دیالکتیک تنهایی می گردم و پیداش نمی کنم تو کتاب فروشی ها, میشه با ایمیل خبر بدید از کجا خریدید یا شماره انتشاراتش رو برام ایمیل کنید؟
hadi_fallahpisheh@yahoo.com

Anonymous said...

از چس ناله هات در مورد مردن خسته شدم میروم آهو پیدا کنم که از زندگی و شادی با من صحبت کند.تو و تماشاگرانت را برای همیشه تنها می گذارم و بدرود.

وفا

Free counter and web stats