Dec 6, 2008

::

سرم درد گرفته. از صبح خیلی فشرده دارم کار می کنم. دو ماه و نیم است مرخصی نرفته ام. نشده. هر روز یک پرونده خرید جدید و پی گیری های بعدش رو می شود. هر روز صبح که پا می شوم با خودم می گویم این کار که تمام شد مرخصی می گیرم. این کار جمع نشده یک کار دیگر شروع می شود. باز خوبیش این است که کارم را دوست دارم. خیلی زیاد. اما این دلیل نمی شود که گاهی خسته نشوم و برای ساعتهای آزاد و پیاده روی و گردش و خرید روزانه دلم تنگ نشود. یادم می آید که تلفنی حرف می زدیم با "ر". می گفت صبح پا می شوم خودم را کوک می کنم و شروع می کنم. خرید و بشور و بپز و الخ. شب هم تا می آیم فکر کنم از خستگی می افتم. "ر" خواهر بزرگ من است که دو سال پیش مهرانه اش را از دست داد. حالا هم نوبت همسر دوست خانوادگی شان است که روزهای آخرش را مغلوب همین بیماری می گذراند. عصبی و هیجان زده حرف می زد. نگرانش بود. بهش گفتم: از مال ما که سخت تر نمی شود که. هان؟ می شود
؟
؟
خلاصه حالا من هم تا می آیم علی غصه خور شوم یادم می آید که صبح کوک شده ام برای بی خیال بودن. شکایت نکردن. فکر زیاد نکردن. با کار و حواشی اش سرگرم بودن تا خود غروب. تا خود غروب که خسته و کوفته مثل مردها پلاستیک های خرید به دست برسم خانه و دخترک بپرد جلوی پام. گفتم مثل مردها. گرچه هیچ از این نقش خوشم نمی آید اما فعلا بازی ش می کنم. هیچ هم باعث افتخارم نیست که از دهان دیگران بشنوم مثل یک مرد زندگی می کنم. اما خوب فعلن وضع همین است. گرچه در تمام این روزها یادم نمی رود که یک زنم. یک زن که عاشق آشپزی و دامن پوشیدن است. و هیچ فرصتی را برای یادآوری این واقعیت به خود و دیگران از دست نمی دهد

5 comments:

Anonymous said...

سلام
خيلي وقت بود كه نبودم، وقتي برگشتم به خيليها سر زدم كه ديگر نيستند، تو هم خيال كردم نيستي، اتفاقي اومدم اينجا و خوشحالم كه هستي، همه چيز خوبه؟ كارها بر وفق مراد؟اصلاً منو خاطرت هست؟

Anonymous said...

درود - بازم از مرگ نوشتی :( خدا قوت :) خدا هیچ کس رو در موقعیت های دشوار قرار نده و اگر قرار می ده صبرش رو هم بهش بده تو هم با اعتماد به نفسی که داری و امیدی که به خودت می دی می تونی بر همه مشکلات غلبه کنی بهانه شاد شدن آدمها خیلی کوچک هم می تونه باشه موفق باشی من خسته شدم بس که اومدم اینجا و تو نیومدی صله رحم رو به جا نمی یاری می ری جهنم ها :)

Anonymous said...

سلام
آره، ماهي نقره‌ايي كوچك!!!خوبه كه اينجوري به خاطرم داري، دختر كوچولوت لابد حالا واسه خودش خانمي شده، سلام بهش برسون و ببوسش

Anonymous said...

من يه كامنت اينجا گذاشتم كه نيست
آره، من همونم
دخترتو ببوس

Niloufar said...

داریوش جان کمی اشکال در بلاگر من هست! پستی که نوشتم رفته پایین این پست که قدیمی تره1 به هر حال من کامنت شما رو رجکت نکردم.

Free counter and web stats