Nov 16, 2009

* پاییز فصل پدرهاست؟


پدرم شش سال پیش اول اذرماه، یک شنبه طرف های شش عصر مرد. من هنوز نمی دانم در کدام مرحله از اندوه بعد از از دست دادن هستم. پذیرش همراه با افسردگی؟ نمی دانم. اهمیتی هم ندارد. یا اگر دارد من نمی خواهم بهش فکر کنم.



گاهی به عینکش فکر می کنم و ساعتش و دستمال پارچه ای چهارخانه ای که توی جیبش می گذاشت. با او حرف می زنم. گاهی تنهایی هم را پر می کنیم. بعضی وقت ها که حرصم را در می اورد می گویم، هی،من فقط تو را از دست نداده ام، تو هم مرا از دست داده ای.


من هیچ وقت از پاییز دلگیر نشدم و نه از ماه اذر. من همیشه این فصل را به شدت دوست داشته ام چون انار دارد و همه چیز رنگی رنگی می شود و هوا خنک می شود و یک عالمه باران و اسمان دودل دارد.


من ده دوازده روز قبل از اول اذر خودم نیستم. دورم را خلوت تر می کنم. یک بار مست کردم. اما هر سال یک چیزی برای او نوشتم.برای اینکه بداند که همیشه با من است. همیشه. بداند که من تنهایش نمی گذارم حتی اگر مرده باشد.




.



.



من جمله های بالا را کلمه به کلمه با بغض خواندم. چون پدر من هم چهار سال پیش اول آذرماه در یک آخر شب پاییزی مرد. حالا این که پاییز فصل پدرهاست یا نه؟ نمی دانم شقایق. شاید هم تمام روزها و شبهایی که بی پدرم می گذرد، تا هر زمان که زنده هستم و زندگی می کنم فصل اوست.


 



1 comment:

آهو said...

تست می کنم چون به نظر میاد نظرخواهی اشکالی داره.

Free counter and web stats