May 15, 2010

من و خوک

یک اصطلاح خیلی قدیمی و احتمالن خیلی رایج هست که می گوید: "با خوک کشتی نگیر، گِلی می شی." راستش الان که به کامنت دونی نگاه می اندازم خودم ناراحت می شوم. اما از طرفی رها کردن آدمی به این بی شرمی و گستاخی که معلوم نیست از کجا پیدا شده و از جان من چه می خواهد هم خیلی زور داشت. اول محترمانه سوال کردم که حرف حسابش چیست که هر از گاهی با کامنتی رکیک اینجا می ترکاند! بعد غیر محترمانه حرف زدم (با ادبیات خودش). آی دلم خنک شد. اینجور آدمها فکر می کنند ماها پشت نقاب پاستوریزه بودن له له می زنیم اما دلمان نمی آید اینجا حرف بزنیم. خلاصه کمی باهاش کشتی گرفتم. بلکه از خر شیطان بیاید پایین. اما باز کامنت را نبستم. طبیعتن پایین که نیامد هیچ، شروع کرد به فحاشی های واقعن رکیک. کامنت هایش را پاک کردم تنها به این دلیل که اگر کسی آمد آنها را خواند، آزرده نشود از دیدن و خواندن آن جملات. اما حالا باز ادامه داده با چرندیات نخ نمای دیگر. باکی نیست. خودش می بیند که من هم گفتم که "لو بدهید لطفن". چی را نمی دانم! و منتظر شدم بیاید لو بدهد! خوب این طبیعی ترین عکس العمل من بعنوان آدمِ به هیچ کجا وابسته ای ست که گیر همچین آدم عصبانیی افتاده. این که ببینم از کدام در می خواهد وارد شود که مرا بترساند. آنهم از کی و چی نمی دانم؟ اما صادقانه بگویم هر بار که به کامنت دانی نگاه می کنم، گرچه بازش گذاشته ام که بیاید ببینم چی می خواهد بگوید که مثلن تن مرا بلرزاند، اما تنم مور مور می شود از خواندن کلمه های رکیکش. می بینم شاید واقعن ارزش نداشته باشد که اینجا را باز بگذارم که یک آدم لمپن، بیاید دُرّفِشانی کند. او می آید و می رود. اما یک آدم دیگر هم می آید و می رود. و انصاف نیست آدم دومی چشمش به چنین کلماتی بیافتد. ترجیح می دهم از این پست کامنت دونی را ببندم. به احترام خودم، و شما که گرچه کَمید، اما برای من قابل احترامید.


 

No comments:

Free counter and web stats