Sep 13, 2010

درختان ایستاده می میرند

*حالا این دم آخری کار دوباره خروار شد روی سرم. مواد اولیه ای که خوابیده بود توی گمرک، پولشان جور شد و پروسه ترخیص شروع شد. مواد بسته بندی که 2 ماه بود در حال تولید بود همین دو روزه حمل شد و پروسه کاریش ادامه پیدا کرد. من هم دو روز دیگر عازمم. دارم بدو بدو مدارک را راست و ریست می کنم و می دهم به همکارم که انشالله بدون حضور من به امید خدا با یاری
همسایه ها این چند پرونده را تا من نیستم روی سر حلوا حلوا کند. فقط امیدوارم وقتی برگشتم کارم دو برابر نشده باشد.
.

* نشستم توی فیس بوک فیلم حمام کردن پسرک یکی از همکارانم را با طمانینه (درست نوشتم؟) تماشا کردم. پسرک توی وان حمامش سر و ته می شد و پدر یا مادرش با دست می گرفتندش. پاهای کوچکش را به آب می زد و نمی دانست از خوشحالی چکار کند. من اما غصه ام گرفته بود. یاد دخترک افتاده بودم. یاد خیلی قبلها. حالا "این غصه چه ارتباطی با آن فیلم داشت؟" از آن دسته سوالهاییست که جوابش را فقط خودم می دانم و بس.
.

* همسایه های روبروی من دارند زندگیشان را می کنند. علاوه بر شیشه آبغوره های پنجره راستی، صبح یک خانم دیگر لباسهایش را روی بندِ رختِ پشت بام ِ پنجره چپی پهن میکرد. این خانم با همسر و پسر نوجوانش زندگی می کند. این را از لباسهایی که به بند آویزان کرد، فهمیدم.
.

* یک همکار داریم در یکی از کشورهای آسیای میانه. یعنی یکی از همان هایی که در بند اول گفتم جنسش آمده گمرک و هنوز پولش را نگرفته. امروز که بهش وعده دادم پولش به زودی پرداخت می شود، زدم جاده خاکی و آدرس چند جای خوب را که فقط شهروندان یک شهر می توانند بدانند و توی هیچ کتاب راهنمایی پیدا نمی شود، ازش پرسیدم. چون دارم به شهر او می روم. کلی خوشحال شد و حتی پیشنهاد داد که یک روز هماهنگ کنم و مهمانش شوم. من هم تشکر کردم و گفتم مرسی برای هاسپیتالیتیت! حالا فعلن اسم چند رستوران خوب رو بده من هم وقت کردم حتمن باهات تماس می گیرم. از آن موقع دیگر جوابم را نداده. خیلی بد گفتم!؟
.

* جایی خواندم محققان اعلام کرده اند که مغز معشوق شما انرژی موجود در قلب شما را دریافت می کند. پس تا می توانید افکار عاشقانه از قلب خود در وَکنید.
.

* کاش درخت باشم.
.
پ ن: همکارم شدیدن مشغول پیدا کردن رستورانهای خوب با طبقه بندی غذاهای بومی، دریایی و فست فود است!

No comments:

Free counter and web stats