Oct 2, 2010

یه همکار داشتم 1

یه همکار داشتم که تنها همکاری بود که اشکشو درآوردم. چون بعد از اون، این بقیه بودن و هستن که اشک منو درمیارن در نهان، همه رقمه. حدود ده-دوازده سال پیش بود. آژانس هواپیمایی کار می کردم. دختره لیسانس صنایع غذایی گرفته بود اومده بود آژانس کار کنه! هیچی بلد نبود. هیچی به معنای واقعی. منم در مقابلش خیلی احساس قدرت می کردم. رئیس نداشتیم. یعنی داشتیم اما آژانس در حال واگذاری بود. روسا در حال جنگ و دعوا با همدیگه. ما هم کار خودمونو می کردیم. من شده بودم رئیس اون. خیلی نازک نارنجی بود خدائیش. هیچ رقم تجربه کار بیرون از خونه رو نداشت. ترسیده بود. منم هر چی بهش می گفتم برعکس انجام می داد. درست یادم نمیاد ولی فکر کنم یه بار بهش توپیدم. اونم نشست به گریه کردن. حالا گریه نکن کی گریه کن. نمی دونستم چیکار کنم. فکر کنم گذاشتم گریه هاشو کرد. یه مدت کوتاه بعد از اون جریان، دیگه همدیگرو ندیدیم. یا من از اون آژانس رفتم یا اون. درست یادم نیست. گفتم که آژانسه وضع باثباتی نداشت. اما الان که با این نوشته یاد اشک چشماش افتادم دلم گرفت. دخترک سبزه روی مظلوم، ببخش و بگذر.

No comments:

Free counter and web stats