Nov 21, 2010

برگ ريزان

فردا روزيست كه پدر 5 سال پيش، در سحرگاهش رفت. براي هميشه.
و امروز عصاي مادر را به بيمارستان خواهم برد.

7 comments:

سعیده said...

خدا رحمتشون كنه... و اميدوارم مادرت هر چه زودتر خوب شن و برگردن خونه. دخترك روببوس و ظاهرا قسمت نيست كه همديگر رو ببينيم و شايد تمايلي نيست و يا شايد اين گرفتاريهان باعثش كه تمومي ندارن ....

hamoon said...

ما می گوییم "صبر" و بی خبر، عبور می کنیم

روشن said...

سلام آهو جان
مادر حالشون چطور است؟ اميدوارم تا حالا ديگه كاملا خوب شده باشند. از حالشون برامون بنويسيد.
با آرزوي سلامتي براي همه بيماران

مه مطهر said...

مادر واژه غریبی است با دردش ئدرد می کشیم و با خنده اش می خندیم

Anonymous said...

تو کجایی؟
در گستره ی بی مرز این جهان

فروغك said...

آهو خانم چطوري؟ مادرت خوبن؟

gio said...

roohe pedar shaad bashe,
kheily delam tang shode ke webloget ro bekhonam , mesle hamishe ,mofasal va roozaneh, ama zendegie man ham avaz shode, va forsate kami daram, ama, hamishe dustet dashtam, ahooye weblogestan,

Free counter and web stats