Jan 1, 2011

اين من

امروز استعفا دادم. در يك نامه ي كوتاه و تميز. و گذاشتمش توي يك پاكت كوچك. و دادمش به خانم "الف". آقاي رئيس هنوز هيچ عكس العملي نشان نداده. من هم از صبح روال عادي كارهايم را انجام داده ام. ديشب با خودم فكر مي كردم شايد وقتش نيست. مسلما اگر با كسي غير از خانواده ام كه مي دانند من كار خودم را خواهم كرد؛ صحبت مي كردم منصرفم كرده بودند. به هزار و يك دليل موجه و غيرموجه. اما من كار خودم را كردم. ممكن است مديرانم هم از در ِ منصرف كردنم وارد شوند. ممكن است فكر كنند براي بازارگرمي بوده. يا براي خواسته اي كه اجابت نشده. و بعد شروع كنند به سؤال و جواب و جلسه. شايد هم آقاي "ر" توي اين چند سال مرا شناخته باشد و بفهمد كه ديگر تصميمم را گرفته ام. همه اينها امكان دارد. الان كه دارم اينها را مي نويسم چه حس خوبي دارم. از نوشتن. زندگيم الان در مرحله اي است كه يك نقطه عطف حساب مي شود. يك نقطه عطف بزرگِ بزرگ. نوشتن تنها كاري است كه براي تسكين خودم در اين روزها بايد انجام دهم. يعني يكي از كارهاست. من اين روزها تصميم هاي بزرگ مي گيرم. چون در موقعيتش قرار گرفته ام. هميشه منتظرش بوده ام. مي دانستم كه در پس بعد از ظهرهاي خلسه آور پنج شنبه يك طوفان بزرگ در راه است. حالا ديگر آن طوفان رسيده. كاريش هم نمي شود كرد. بايد بتوانم تصميم بگيرم. درست و غلطش را شايد بعدها بفهمم. ولي اين روزها فقط وقت تصميم گرفتن است. براي اينكه از اين موقعيت جان سالم به در ببرم. براي اينكه زنده بمانم.

No comments:

Free counter and web stats