Jun 28, 2003

.
.
.
هواي شهر سنگينه.احساس مي كنم دارم خفه مي شم.
از وقتي خبراي مربوط به اعتصاب غذاي دانشجو ها رو خوندم بدتر شدم
حال بعضي ها رو به وخامته.توي بيمارستان بستري شدن.عكس هاي دانشجوهاي اعتصاب كرده از جلوي چشمم دور نمي شن.
به چه قيمتي؟..........
كسي هست كه ارزش فداكاري اونا رو بدونه؟به جز معدودي وبلاگ ، بقيه توي حال و هواي خودشونن.منم نشستم يه گوشه دنج و به غير از حرص خوردن كاري نمي كنم.
عاقبت كار به كجا مي كشه؟ چي مي شه؟
چند نفر ديگه قراره فدا بشن؟چند نفر ديگه قراره دستگير، زندوني ، مفقود بشن؟
هواي خونه سنگينه.دل و دماغ هيچ كاري رو ندارم.
سر خودمو يه جورايي با كارم گرم مي كنم.خريد مي كنم.مي زنم بيرون از خونه.كتاب مي خونم.
ولي اين اظطرابه ول كن نيست.سراسر وجودمو گرفته.اظطراب روزاي بعد..
خون.خون.خون.

دارم خفه مي شم...



No comments:

Free counter and web stats